باورم نمیشود که به همین زودی یک سال گذشته و فردا شب دوباره باید سر سفرۀ عید پسح بنشینیم و یادی از اجداد در به درمان کنیم که چگونه از مصر خارج شدند و در بیابان چهها دیدند و چهها کردند و چه بلاهایی سر پیامبرشان آوردند بعد هم یک هفته نان فطیر بخوریم تا قدر عافیت دستمان بیاید.
اینجا مدرسه ها از یکشنبۀ پیش تعطیلاَند که خودش بلاییست آسمانی برای پدر و مادرهای شاغل که باید فکر سرگرم کردن بچهها باشند طوری که نه سیخ بسوزد نه کباب، این روزها پدر و مادر بزرگها دو سه شیفته کار میکنند. بازار خرید کادو و تغییر و تعویض اسباب منزل هم به راه است، عید دیدنی و تبریک گفتن و خانه تکانی بیرحمانه و مسافرت و فرار به خارج از کشور از سرگرمی های این عید است که برای ما ایرانیها غریبه نیست. هوا چنان که باید و شاید بهاریست و گلهای زرد وحشی تپهها و زمینهای بزرگ و کوچک بایر را فرش کردهاند. آن هایی که مثل من به مسافرتهای طولانی نمیروند معمولاً هر روز گوشهای از دل طبیعت را برای گشت و گذار انتخاب میکنند که در سرزمینی که از بالا تا پائینش را میشود در کمتر از ده ساعت طی کرد کار مشکلی نیست. بیچاره طبیعت که با آن همه زباله که در دلش جا میگذارند دل و دماغی برایش نمیماند.
عکس بالا را دیروز از گردشگاه ساحلی شهرمان گرفتهام پیش از آن که توریستها از راه برسند و جایی برای خودمان نماند.
در سایۀ ایزد تبارک، عید پسح بر اهلش مبارک، سیزده به درتان هم سبز و خرم .
Labels: درد دل
مطلب را به بالاترین بفرستید: