آن سوی دیوار
یادداشت های یک ایرانی از زندگی اش در اسرائیل
Friday, August 31, 2007
ترانۀ شبات - نوریت گالرون
نوریت گالرون - جای تو خالی ست
نوریت گالرون متولد 1951 اسرائیل یکی از خواننده‌های محبوب من است که به سبک‌های پاپ، راک و جاز می‌خواند. بیشتر ترانه‌های او بر اساس اشعار شاعران بزرگ ساخته شده که کلاس خاصی به کارهایش می‌دهد. متن و آهنگ ترانۀ "جای تو خالی‌ست" کار "آویو گِفِن" یکی از با استعدادترین هنرمندان اینجاست که خواننده هم هست ولی صدای نخراشیده ای دارد. او این ترانه را در بیست و دو سالگی ساخته.

جای تو خالی‌ست

باران روی آسفالت را
در سردترین روز سال ‌می‌پوشاند
و از دیدگانم باران محلی می‌بارد
چون قلب عشق ترک خورده‌است

وقتی از اینجا رفتی، بدون آن که بدانی به کجا
چهره‌ام را در پنجره قاب کردی
ولی گاهی آدم های توی عکس‌ها هم
به تیک تیک ساعت گوش می دهند

و شاید جای تو اینجا خالی‌ست
تو همه جا هستی
و با این همه
شاید جایت اینجا خالی‌ست

تو واقعاً احمقی اگر فکر کردی
به دنبال تو خواهم دوید
و اتفاقی نیفتاده که تو اینجا نیستی
بدون تو هم زمین می‌چرخد
.....
چه می شود اگر روزی
پیش من بیایی و همه چیز را زیبا کنی
لحظه ای سکوت
و بیرون دوباره باران
جاده را خیس می‌کند

این هم
چند ترانه و کلیپ (+ و + و +) از نوریت گالرون.

شبات شالوم

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Sunday, August 26, 2007
آهنگ آسانسوری

Richard Clayderman in Tokyo 1999
فیلیپ پاژه (متولد 1953 پاریس) که ما او را بیشتر به نام ریچارد کلایدرمن می شناسیم با نواختن آهنگ هایی که به آنها آهنگ های آسانسوری می گویند (چون بیشتر در آسانسورها، رستوران ها و مراکز خرید استفاده می شود) خیلی از بچه های جهان سومی را به پیانو علاقه مند کرد. او هنوز در کشورهای آسیای جنوب شرقی طرف داران زیادی دارد.
من که با این آهنگ ها کلی خاطره دارم، شما چطور؟

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, August 24, 2007
ترانۀ شبات - ایچک دانا
Ichak dana - Shree 420
اینجا گاهی وقتی کسی می‌فهمد ایرانی هستی و می‌خواهد اظهار آشنایی با فرهنگ ایران کند می‌زند زیر آواز و با لهجۀ ضایعی "گل سنگم" را برایت می‌خواند. شصتمین سالگرد استقلال هند به یادم آورد که برای خیلی ها ترانۀ "ایچک دانا" اولین ترانه‌ای ست که بعد از شنیدن اسم هند در ذهن‌ تداعی می‌شود.
اولین فیلم راج کاپور "آگ" در سال 1948 یعنی تنها یک سال پس از استقلال هند ساخته شد، او در سن 23سالگی این فیلم را تهیه و کارگردانی و با نرگس در آن بازی کرد، می‌گویند این کار اعتماد به نفس جوانان کشور تازه استقلال یافته هند را به شدت افزایش داد.
فیلم "آقای 420 " محصول 1955 هند را زمانی پدر و مادرهای‌ ما در سینما دیده‌بودند و وقتی تب نوارهای ویدئوی هندی بالا گرفت از اولین فیلم‌هایی بود که سراغش را ‌گرفتند و اکثراً به خاطر این ترانه که مثل میخ در ذهن آدم فرو می رود. با دیدن این کلیپ و زیرنویسش تازه دستگیرم شد این همه سال چه می‌خواندیم.
آقای 420 داستان یک مرد دهاتی‌ست که به شهر می‌آید و به یک خانم معلم دل می‌بازد ولی وقتی متوجه می‌شود که استعداد خاصی در قماربازی دارد همه چیز به هم می‌ریزد. می‌گویند خیلی از نقش‌‌های راج کاپور تقلیدی از چارلی چاپلین است که به آن کلی ادویۀ هندی اضافه شده.
زوج راج کاپور و نرگس محبوب‌ترین زوج سینمایی هند، با هم 16 فیلم بازی کرده‌اند. خوانندۀ این ترانه "
لاتا مانگیشکار" که صدایش را در نود در صد فیلم‌های هندی شنیده‌اید، زمانی رکورد دار گینس با بیش از 30 هزار ترانۀ ضبط شده بود ولی بعد که فهمیدند بیش از هفت هشت ده هزارتا نخوانده نامش را حذف کردند!
این هم دریایی ترانه از لاتا مانگیشکار برای دوست داران فیلم های هندی،
امید که مقبول افتد.
شبات شالوم

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Saturday, August 18, 2007
هر چه بادا باد
Que Sera Sera - Doris Day

حالا که همه چیزمان مناسبتی شده بگذارید به مناسبت صد و هشتمین سالگرد تولد مرحوم جنت مکان آلفرد هیچکاک داستان جالبی را که در مورد این ترانه که از ترانه های محبوب من است شنیده ام برایتان بازگو کنم.
در سال 1955 وقتی هیچکاک تصمیم می‌گیرد فیلم "مردی که زیاد می‌دانست" را برای کمپانی پارامونت بسازد و "جیمز استیوارت" را برای بازی در نقش اول انتخاب می‌کند، با یک شرط عجیب رو به رو می‌شود. پارامونت به او می‌گوید اگر استیوارت را می‌خواهی باید "دوریس دِی" را هم ببری و اگر دوریس دی بازی کند هوادارانش انتظار دارند که لااقل در فیلم ترانه‌ای بخواند، پس باید ترانه‌ای هم در فیلمت بگنجانی! هیچکاک که به عمرش در هیچ فیلمی از ترانه استفاده نکرده بوده قبول می‌کند برای راضی کردن پارامونت هر طور شده ترانه‌ای را وارد داستان فیلم دلهره‌آورش کند. پس به دو ترانه‌سرای پارامونت اِوانس و لیوینگستون می‌گوید نمی‌داند چه جور ترانه‌ای می‌خواهد فقط سعی کنند در آن چند حرف غیر انگلیسی هم باشد چون کاراکتر استیوارت در سفارت‌خانه کار می‌کند. لیوینگستون که تازه فیلم "کنتس پا برهنه" را دیده بوده به یاد نوشته‌ای می‌افتد که در این فیلم روی سنگی نوشته شده و شعار یک خانوادۀ اشرافی ایتالیایی ست: "Che Sera Sera" یا همان "هر چه بادا باد" خودمان، پس با همکارش آن را به اسپانیایی برمی‌گردانند و بر اساس آن این ترانه را می‌سازند. هیچکاک وقتی ترانه را می‌شنود با طنز مخصوص خودش می‌گوید:"گفته بودم نمی دانم چه جور ترانه‌ای می‌خواهم، این همان جور ترانه‌ای‌ست که می‌خواستم." و به طرز نبوغ‌آمیزی آن را در یک صحنۀ کلیدی فیلم می‌گنجاند. این ترانه در آن سال اسکار بهترین ترانۀ فیلم را می‌برد و تبدیل به معروف‌ترین ترانۀ دوریس دی می‌شود.
Que Sera, Sera
Whatever will be, will be
The future's not ours, to see
Que Sera, Sera
What will be, will be
.......(
+)

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, August 17, 2007
ترانۀ شبات- الهه

الهه همراه با مجید وفادار در حدود 50 سال پیش

امسال انگار ملک الموت کلاه هنرمندان موسیقی اصیل ایرانی را نشان کرده. بعد از فوت یاحقی و مهستی نوبت الهه(بهار غلام‌حسینی) خوانندۀ مشهور سال‌های دور رسید.
الهه در سن 72 سالگی از میان ما رفت و کارنامۀ هنری درخشانی از خود به جا گذاشت. او بیش از 100 قسمت از مجموعه قدیمی و مشهور گلها را در رادیو ایران اجرا کرد و در طول دوران خوانندگی خود با آهنگ‌سازانی مثل پرویز ياحقی و همايون خرم و نيز تعداد زيادی از شاعران و ترانه سازان مشهور همکاری کرد.
خوش‌بختانه یا بدبختانه الهه بعد از انقلاب به کار هنری خود در خارج از کشور به صورت جدی ادامه نداد و این باعث شد تا معدلش را بالا نگه دارد و مثل بعضی از خواننده های محبوب با ترانه‌های لوس‌آنجلسی گذشته‌اش را خراب نکند. ظاهراً مدت کوتاهی هم با یکی از سازمان‌های سیاسی هم‌کاری کرد ولی بعد از دیدن حقایق پشت پرده خودش را کنار کشید.(
+)
روانش شاد.

این هم چند ترانۀ انتخابی از الهه(
+) و یک کلیپ نادر از جوانی او و انوشیروان روحانی(+)

شبات شالوم


Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Tuesday, August 14, 2007
عشقولانه

تا آخر دنیا - حئیم موشه و یوآو ایتسخاک
ببینید وقتی یک خواننده با ریشه های یمنی با یک خواننده با ریشه های لیبیایی می خواند چه اتفاقی می افتد.
می خواهم بدانی که از حالا تا ابد
در خوبی و بدی دوستت خواهم داشت
و برای رسیدن به تو
آسمان و دریا را خواهم شکافت

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Sunday, August 12, 2007
افسانۀ سه سلمانی - 2
ادامۀ داستان
-------------
من ماشيح را انتخاب كردم .
در همان لحظه اى كه روى كرسى بلندش نشستم ، مثل سگ پشيمان شدم. وقتى تديوس ديد كه تصميم سرنوشت ساز من به نفع شرق بوده است، طورى رنگش پريد كه انگار آژان ديده است، گر چه شك دارم كه هرگز اين اصطلاح را شنيده باشد. ديدمش که به آرامى چرخيد و به طرف قسمت زنانه رفت. بعد از مدت كوتاهى صداى خفه گريه ای از آن سو شنيده شد. خودم را به نشنيدن زدم، ولى خيلى دمق شدم .
حالا تديوس به خانه برمى گردد و بچه هاى گرسنه اش دورش جمع خواهند شد:
"پاپا ، دلاچگو فلاچش ؟"
و تديوس جواب خواهد داد:" او ديگرى را انتخاب كرد......."
ماشيح هم که خيلى عصبانى شده بود، سرم را تقريبا كچل كرد.
*****

به خاطر اين حادثه ، بى صبرانه منتظر رشد كاكلم شدم چون از ته قلب آرزو داشتم بتوانم توهين سختى را كه به تديوس كرده بودم جبران كنم . قبل از ورودم بارها از مقابل در شيشه اى رد شدم و تا مطمئن نشدم كه همه سخت سرگرم سلمانى اند و فقط تديوس بيكاراست ، وارد نشدم .
در يك آن به طرف صندلى خالى سلمانى مهاجر پريدم، ولى خيط کاشتم. در گوشهء مغازه ، پسر بچه اى پنهان شده بود كه از كمينگاه من از بيرون قابل تشخيص نبود و همين پسر جلوى دماغ من روى صندلى تديوس پريد و آن را فتح كرد.
به اين ترتيب تساوى ايجاد شد. ماشيح، تيغش را با حركات آهسته اى تيز مى كرد و نگاهش را از من بر نمى‏داشت، اما تديوس كمى خودش را جمع و جور كرده بود و مشخص بود كه از آن روز تا به حال هنوز در سايهء تحقير زندگى مى كند. گرينشفان اين مار خوش خط و خال، طورى رفتار مى كرد كه انگار روحش هم از جريان خبر ندارد.
با ترس و اضطراب، روى نيمكت به انتظار نشستم : كى زودتر تمام می‌كند، ماشيح يا تديوس؟ اگر باز هم ماشيح مرا تصاحب كند، شكى نيست كه مهاجر بيچاره از درون خرد خواهد شد. مى گويند كه در صومعهء سن‏كاترين، راهبه اى زندگى مى كند كه زمانى در تل آويو آرايشگر معروفى بوده است .
بالاخره مراكش با اختلاف تار مويى پيروز شد. وقتى كه ماشيح مشترى اش را روانه كرد هنوز چند تارمو روى بالاخانهء بچه اى كه زير دست تديوس بود باقى مانده بود....
ماشيح فوری به من رو كرد وگفت : "قربان بفرما ....."
تمام جرأتم را كه تا به حال از وجودش هم خبر نداشتم، جمع كردم و گفتم : "ممنون ، صبر مى كنم تا كار ايشون تموم بشه ....."
صورت تديوس از شادى درخشيد، در حالى كه ماشيح شوكه شده و خودش را به صندلى گرفته بود تا به زمين نيفتد. چشمانش مثل پرنده اى كه تير از قلبش عبور كرده باشد پرپر مى زدند.
ماشيح بيچاره به تته پته افتاد: "ولى، ولى من .... ، كارم تموم شده ، قربان .... آخه چرا..."
در همين لحظه تديوس پسرك را مرخص كرد و ما در سلمانى تنها مانديم .
*****

هرگز به اين وضوح حس نكرده بودم كه انسان، عروسك ناتوانى در دست تقدير است . مثلاً ممكن بود همين جا، بدون آن كه كسى مقصر باشد، داستان ما مثل تراژدى هاى يونانى به قتل ختم شود.
بحران به اوج خود رسيده بود. گوشه هاى لب مهاجر پيچ خورده و دماغش قرمز شده بود. واضح بود كه اگر قدم نسنجيده اى به طرف صندلى ماشيح بردارم، تديوس با صداى ناخوشايندی غش خواهد كرد.
ماشيح در حالى كه دسته تيغ در دستش مى رقصيد با نگاهى سوزان به من خيره شده بود. او زجر زيادى كشيده و جان به كف آماده بود.
گرينشفان در سكوت به ما پشت كرده بود و داشت پول مى شمرد، تازه متوجه شدم كه كتفش دارد مى لرزد. از قرار معلوم، بى تفاوتى اش فقط نوعى استتار بوده است. او هم در تمام اين مدت مرا دوست داشته ولى بروز نمى‏داده است .
ضعف عجيبى بر من مسلط شد، كلمات، بى اختيار از دهانم بیرون پريدند: "من نسبت به همتون كشش دارم، شما بين خودتون تصميم بگيرين .. "
ولى آنها تكان نخوردند. فقط گرينشفان دستش را به پشتش برد و به آرامى شير آب گرم را باز كرد.
سه جفت چشم بزرگ با هم به من مى گفتند : "منو انتخاب كن !"
انديشه ها در سرم گرگم به هوا بازى مى كردند. چطور است پيشنهاد كنم كه دسته جمعى سلمانى‏ام كنند، يا رولت روسى بازى كنيم، يكى مرا سلمانى كند و ديگران خودكشى كنند؟ هر چيزى جز اين تنِش ساكت و كشنده ...
حدود بيست دقيقه، شايد هم نيم ساعت، همين طور بى حركت ايستاديم، تديوس زير گريه زد. نجواكنان گفتم: "يالله ديگه ، ميشه تصميم بگيرين ؟"
ماشيح با صداى گرفته اى گفت : "براى ما فرقى نمى كنه، هر كسى رو كه آقا انتخاب كنه ...."
و همه باز به من خيره شدند. به طرف آينه رفتم و به موهاى سفيدم دست كشيدم. در عرض يك ساعت به اندازه چند هفته پير شده بودم و راه حلى در كار نبود. بدون گفتن كلمه اى، باصداى مبهم زنگ، از سلمانى فرار كردم و ديگر به آنجا برنگشتم. از آن به بعد ديگر به سلمانى نمى روم و موهايم را مثل هيپى ها بلند مى‏كنم.
شايد جنبش هيپى ها هم همين طور از يك آرايشگاه با سه سلمانى آغاز شده باشد.

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, August 10, 2007
ترانۀ شبات - اسفندیار منفردزاده
اسفندیار منفرد زاده - ببین تی وی
هر کس فیلم قیصر را دیده‌باشد تأثیر عجیب موسیقی متن آن را بر جذابیت فیلم نمی‌تواند انکار کند، می‌گویند اسفندیار منفردزاده با ساختن موسیقی فیلم قیصر برای اولین بار هویت ایرانی را وارد موسیقی متن فیلم ایران کرد.
اسفندیار منفردزاده متولد 1319 تهران از برجسته‌ترین آهنگ‌سازان ایرانی در سال‌های قبل از انقلاب است. او تحصیلات موسیقی خود را در دانشکدۀ هنرهای زیبای دانشگاه تهران گذرانده و بعد راهی مونیخ و برلین شده است. بعد از فیلم قیصر ردپای او را می‌شود در معروف‌ترین فیلم‌های کیمیایی و علی حاتمی پیدا کرد.
او از سال 1348 به گروه طنین پیوست که یکی از اعضای فعالش شهیار قنبری بود و ترانه های زیبایی برای معروف‌ترین خواننده های آن زمان گوگوش و فرهاد ساخت. در همین زمان از ترانۀ "
مرد تنها" با صدای فرهاد برای فیلم "رضا موتوری"به عنوان موسیقی متن استفاده کرد که در زمان خود یک نوآوری محسوب می‌شد.
آهنگ ترانه‌های آلبوم "
جمعه " فرهاد مهراد کار اسفندیار منفردزاده است، او چند ترانه هم برای فریدون فروغی ساخته از جمله ترانۀ "تنگنا" که در فیلم "تنگنا"ی امیر نادری شنیده می‌شود و ترانۀ محشر "نیاز".
این برنامۀ رادیویی دربارۀ اسفندیار با نام موسیقی در سینما را هم بشنوید بد نیست.
این هم چند ترانۀ دبش از ساخته های داش اسفند که آنها را به پسر همسایۀ نازنینم که به تازگی خاطرخواه دختر همسایه شده تقدیم می کنم.
به عنوان حسن ختام یا کوبیده اضافه کلیپ ترانۀ مشهور سوسن را هم با رقص قرشمال داشته باشید.( زیاد خیره نشوید سردرد می گیرید.)

شبات شالوم

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Wednesday, August 08, 2007
شمعی در باد

Marilyn Monroe-Candle in the wind


چند روز پیش سالمرگ نورما جونز یا همان مریلین مونروی خودمان که برخی او را جذاب ترین هنرپیشۀ زن قرن بیستم می دانند بود. او در لس‌آنجلس متولد شد و پس از اینکه مدتی مدل عکاسی و نقاشی بود. بعد از چند بازی در نقش‌های کوچک به خاطر زیبایی، استعداد طنزآمیز و توانایی بازیگری‌اش، توانست به یکی از مشهورترین ستارگان سینما و نماد جذابیت و زیبایی قرن بیستم تبدیل شود.می گویند مریلین برخلاف نقش هایی که بازی می کرده زنی بسیارهوشمند بوده. او در سال 1955 با آرتور میلرنمایشنامه نویس معروف یهودی - امریکایی ازدواج می کند. مونرو که افسردگی شدید داشت، در سال 1961 از آرتور میلر جدا شد و یک سال بعد در کالیفرنیا در سن 36 سالگی به خاطر مصرف بیش از حد داروی خواب آور درگذشت. برخی علت مرگش را خودکشی دانسته و برخی عقیده دارند که او توسط اف بی آی به خاطر روابط غیر افلاطونیش با برادران کندی سر به نیست شده.

ترانۀ "شمعی در باد" با اجرای التون جان در اصل در سال 1973 برای او نوشته شده ولی بعد از مرگ پرنسس دیانا در سال 1997 کلمات آن را تغییر دادند و تبدیل به یکی از سمبل های خداحافظی با دیانا شد.

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Tuesday, August 07, 2007
افسانۀ سه سلمانی - 1

دیشب که بعد از مدت ها انتظار بالاخره موفق شدم در ساعت 10 شب سلمانی ام را که یک یهودی سوریه ای ست به خانه بکشانم تا صفایی به تتمۀ موهای پریشانم بدهد به یاد این داستان طنز نویس معروف اسرائیلی افرئیم کیشون افتادم که با ظرافت حساسیت رابطۀ مهاجران قدیمی و جدید را نشان می دهد. چون کمی طولانی ست آن را به دو پست تقسیم می کنم تا تعلیق ایجاد شود. ترجمه از خودم است، نظرات سازنده و مخرب فراموش نشود.

افسانۀ سه سلمانی

آرا يشگاهى كه من درآن موهايم را اصلاح مى كنم ، شايد مجلل‏ترين آرايشگاه خاورميانه نباشد ولى همهء مواد لازم را براى يك داستان موفق دارد: سه تا صندلى ، سه تا دستشويى و زنگى كه هر وقت كسى در را بازمى كند، به صدا در مى‏آيد.
وقتى براى اولين بار زنگشان را زدم، سلمانى مسن و طاسى به پيشوازم آمد، به يک صندلى خالى اشاره كرد و گفت : "بفرما."
قبل از اين كه خود را در اختيارش بگذارم به او هشدار دادم كه مىخواهم فقط كمى موهايم را مرتب كند، چون من از موهاى بلند و مواج خوشم مى آيد. مردك سرش را به نشانهء تفاهم تكان داد و در عرض يك ربع ساعت در حالى كه پاهايش در انبوه زلف و كاكل هاى من فرو رفته بود و لب هايش سرود شادی سر می‌دادند، مرا به يك ملوان جوان امريكايى تبديل كرد. بعد از اين قتل عام ناجوانمردانه، سلمانى طاس ادعا كرد كه او صاحب مغازه نيست، يعنى پول چايى هم مى خواهد و به اين ترتيب از هم جدا شديم . راستش كينه اش را به دل نگرفتم، چون مى دانستم كه سرم را به دلايل روانى تا آخر سرزنش كرده است. فوراً پيش خودم حدس زدم كه اسمش بايد گرينشفان باشد.
*****

بعد از دو ماه كه دوباره كمى قيافهء آدميزاد پيدا كردم، باز زنگ سلمانى را به صدا در آوردم. اين بار گرينشفان داشت موهاى يكى از اين دلال هاى سياسى را فر شش ماهه مى داد كه سلمانى دوم، كه مردى لاغر اندام و به طرز شديدى عينكى بود كنار صندلى خالى ايستاد و گفت : "بفرمايين .."
در يك لحظه در دلم تصميم گرفتم كه با او تجربه های آزمايشى نكنم، بلكه دوباره پيش گرينشفان طاس اصلاح كنم. درست است كه او زيادى قيچى مى كند ولى من حالا ديگر عقده هايش را مى شناسم و قادر به خنثى سازی‏شان هستم. به سلمانى لاغر جواب دادم : "ممنون ، من منتظر همكارت هستم ."
سلمانی لاغر هم با مهربانى لبخند زد و حولهء سفيد را تا كمر توى يقه ام فرو كرد. اشاره كردم : "همون طور كه عرض کردم ، منتظر همكارتون بودم ..."
مرد لاغر گفت : "بله ، خوبه" و مرا نشاند.
گرينشفان نجواكنان وضعيت را برايم روشن كرد: "اين بابا تازه مهاجره ، عبرى نمى فهمه ..."
چون موضوع به محدودهء جذب و پذيرش مهاجران كشيده شده بود و از آنجا كه من هرگز نمى خواهم كاسب خرده پايى را به خاطر بيگانگی انش برنجانم، فورا به مقاومتم خاتمه دادم. خودم را کاملاً در اختيار سلمانی لاغر گذاشتم و فقط به زبان رومانى دست و پا شكسته‏اى برايش توضيح دادم كه چون موهاى قشنگى دارم و دوست دارم انبوه و خيلى بلند بمانند، پس بهتر است موهايم را زياد كوتاه نكند و فقط قسمت هاى اضافى و پراكنده را اصلاح كند. سلمانى مهاجر، شنونده خوبى بود، ولى متأسفانه از لهستان آمده بود. نتيجه اين كه دوباره سرم بيخود و بى جهت به باد رفت و تبديل به گوسفندى بعد از پشم چينى شدم. نه فقط اين، بلكه موج عظيمى هم از ادوكلن از هر سو بر سر و رويم باريدن گرفت. از دست يك سلمانى قديمى نصف اين را هم تحمل نمى كردم ، ولى تديوس تازه مهاجر بود و ممکن بود انتقاد مرا نوعى تزلزل به موقعيت اجتماعى از پيش متزلزلش تعبير کند.
********
راند سوم با نشانه هاى خوبى آغاز شد. وارد مغازه شدم و زنگ را به صدا در آوردم ، ديدم كه مهاجر دارد به دنبال فرق سر پيرمرد ناشناسى مى گردد و گرينشفان مثل يك پرنده آزاد است . به سرعت خودم را روى صندلى اش انداختم ، ولى در همين لحظه، روپوشش را درآورد و گفت : "زنگ تفريح" . نه تنها اين، بلكه در آينه به جايش شکل و شمايل كاملاً جديدى ظاهر شد: سلمانى سوم، جوانى از جماعت میزراخی ها بود كه بعداً تصميم گرفتم ، اسمش بايد ماشيَح باشد.
ماشيَح گفت : "آقا بفرما ، برات بزنم؟"
مسئلهء حساس اعتدال پيش آمده بود، در واقع من تديوس مهاجر را بر اين سومى ترجيح مى دادم، چون كم حرفى‏اش را ثابت كرده بود، ولى در شرايط موجود، امتناعم بر ادعاى نژاد پرست بودن اشكنازى(١) ها صحه می‌گذاشت.
نگاهى به گرينشفان انداختم ، شايد راه حلى داشته باشد، ولى طرف طورى در روزنامهء عصر فرو رفته بود كه انگار دارد با زبان بى زبانى مى گويد: "آقا جان دنياى بى رحمى است، هركسى بايد به تنهايى گليمش را از آب بيرون بكشد". درهمين لحظات برايم روشن شد كه گرچه گرينشفان پول ها را براى صندوق جمع مى كند، ولى در مغازه قدرت قضايى ندارد. به ماشيح گفتم :" من هوا دار موهاى بلند هستم ، لطفاً سرم را با احتياط اصلاح كن" . ماشيح گفت : "اى به چشم" و در حالى كه داشت رويدادهاى دوران جوانى اش را با تاريخ معاصركشور مراكش تركيب مى كرد، بيشتر از هر سلمانى دون پايهء ديگرى كه درهشت سال اخير ديده بودم، مو روى سرم باقى گذاشت، که اين به نوبهء خودش برايم سورپريز خوشايندى بود.
*****

در اواخر روز اول ماه آدار بار ديگر زنگ را زدم ، ولى فوراً متوجه شدم كه در وضعيت بسيار خطرناكى گير افتاده‏ام . معلوم شد كه گرينشفان مشغول بلند كردن قد يكى از اين اوباش كوتوله است و در مقابلش تديوس و ماشيح با هم بى صبرانه به انتظار قربانى نشسته اند. مى خواستم فوراً برگردم تا از برخوردشان جلوگيرى كنم ، ولى دير جنبيدم چون هر دويشان از جا بلند شده و به صندلى‏شان اشاره كردند:
"بفرما."
وضعيت از اين وخيم‏تر امكان ندارد، از جنبهء انسان دوستانه، اين نوعى معماى ابدى است، كه تقريباً هيچ راه حل عملى ندارد، يكى بايد سلمانى كند و ديگرى بايد قربانى شود.
ادامه دارد...

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Sunday, August 05, 2007
غبار در باد
Kansas - Dust in the Wind

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Saturday, August 04, 2007
از روسیه با عشق
یکی دو روز پیش یدیعوت اَخَرونوت گزارش جالبی منتشر کرده بود در مورد عروسی یک جوان فلسطینی با یک دختر روس در نوار غزه، در حالی که عروس از طریق تونلی زیرزمینی به قطر 80 سانتی متر و طول صدها متر از مصر به غزه فراری داده‌شده‌بود.
بنا به این گزارش این دو جوان پنج سال پیش از طریق اینترنت با هم آشنا شده بودند و یک روحانی روس که گردانندۀ یکی از فروم‌های سازمان‌های اسلامی‌ست باعث این امر خیر بوده، از قرار معلوم این روحانی برای جوان فلسطینی تعریف می‌کند که دختران روس زیادی مسلمان می‌شوند ولی چون محیط سکولار است برای ازدواج مشکل دارند. بعد هم دست او را به صورت مجازی در دست این دختر می‌گذارد.
در این مدت پسر زبان روسی یاد می‌گیرد تا با دختر که عربی را دست و پاشکسته بلد بوده بهتر ارتباط برقرار کند. پدر و مادر پسر هم در جریان کار بوده‌اند.
وقتی حماس بر غزه مسلط می‌شود جوان که فعال این گروه بوده تصمیم می‌گیرد عشق مجازیش را به واقعیت تبدیل کند و با یک برنامه ریزی دقیق حدود ده روز پیش دختر را از روسیه به قاهره می‌رساند، آنجا شیخی مصری او را تحویل می‌گیرد و به صحرای سینا می‌رساند که بهشت قاچاق‌چی‌هاست و با حفر تونل بالاخره دو دل‌داده در نوار غزه به هم می‌رسند. دوستان داماد گفته‌اند مهریۀ عروس که حدود 3000 دلار بوده نه به عروس و فامیلش بلکه به کسی داده شده که زیر خانه‌اش تونل حفر کرده‌اند.
زیبایی خاص و متفاوت روس‌ها نسبت به خاورمیانه‌ای‌ها مطمئناً جوان‌های فلسطینی دیگری را به همین راه خواهد کشاند، به دخترهای غزه حق می‌دهم اگر کمی نگران آیندۀ خود باشند.

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, August 03, 2007
ترانۀ شبات - تولدت مبارک
این شتری است که در خانۀ همه می خوابد، امروز نوبت من بود تا با شادی ها و افسردگی هایش دست و پنجه نرم کنم. به عنوان دشت اول دیروز دوستی ناخواسته "کادویی" به من داد که هنوز در خماری اش مانده ام، راست می گویند زندگی هرگز از غافل گیر کردن غافل نمی ماند.
ترانۀ "تولدت مبارک" سرودۀ نوذر پرنگ است و آهنگ آن ساخته انوشیروان روحانی، ظاهراً این ترانه اولین بار توسط ویگن اجرا شده و بعد از او خوانندگانی دیگر هم این ترانه را خوانده اند ولی اجرای زیر که دیشب قاصدک بامعرفت برایم پای تلفن پخش کرد چیز دیگری ست که مرا در تونل زمان به سال های دور و جشن تولدهای دوران کودکی شوت کرد. شما هم حالش را ببرید.


داون لود

تولد پیمان عزیزم هم مبارک.

יום הולדת שמח! עד מאה כעשרים.

شبات شالوم

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

View My Stats