آن سوی دیوار
یادداشت های یک ایرانی از زندگی اش در اسرائیل
Friday, June 30, 2006
ترانۀ شبات - حوا آلبرشتاین
حوا آلبرشتاین متولد لهستان است و در چهار سالگی به اسرائیل مهاجرت کرده. او که پنجاه و پنج سال دارد تا به حال نزدیک به 50 آلبوم منتشر کرده و به چند زبان میخواند. حوا جوایز زیادی در سطح داخلی و جهانی کسب کرده ولی موفقیت تجاری چندانی نداشته است. او به زبان ایدیش که زبان یهودیان اروپاست هم می خواند. حوا یک خوانندۀ شدیداً سیاسی است و تمایلات چپی اش از کسی پوشیده نیست.
این بار ترانه های "سواحل"، "شطرنج"، "لالایی"و "با تو سخن خواهم گفت" را برایتان انتخاب کردم.
وقایع وحشتناک این طرف ها، این روزها دل و دماغی برای من نگذاشته، این ترانه را که یکی از ترانه های محبوب من است و با این قضایا بی ارتباط نیست، تحت الهولی ترجمه کرده ام که خطوط کلی اش مشخص باشد. امیدوارم خیلی خرابش نکرده باشم.
شبات شالوم
شطرنج
فرزندم کجا رفت؟
فرزند خوبم کجاست؟
سرباز سیاه سرباز سفید را می زند
پدرم رفت
پدرم دیگر بازنخواهد گشت
سرباز سفید سرباز سیاه را می زند
در اطاق ها صدای شیون می آید
و در باغ ها سکوت جاری است
شاه با وزیر بازی می کند
فرزندم دیگر برنخواهد خاست
تا ابد خواهد خوابید
سرباز سیاه سرباز سفید را می زند
پدرم در ظلمت است
دیگر نوری نخواهد دید
سرباز سفید سرباز سیاه را می زند
در اطاق ها صدای شیون می آید
و در باغ ها سکوت جاری است
شاه با وزیر بازی می کند
فرزندی که در آغوشم بود
حالا در ابرهاست
سرباز سیاه سرباز سفید را می زند
قلب گرم پدرم
حالا دیگر یخ زده
سرباز سفید سرباز سیاه را می کشد
در اطاق ها صدای شیون می آید
و در باغ ها سکوت جاری است
شاه با وزیر بازی می کند
فرزندم کجا رفت؟
فرزند خوبم کجاست؟
هم سرباز سیاه و هم سفید کشته شدند
پدرم رفت
پدرم دیگر بازنخواهد گشت
نه سرباز سفیدی مانده و نه سیاهی
در اطاق ها صدای شیون می آید
و در باغ ها سکوت جاری است
صفحه خالی شده و فقط شاه و وزیر مانده اند
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Monday, June 26, 2006
دنبالۀ خبرها
1- دیشب جان پنتسیل بازیکن پرچم اسرائیل هوا کن غنایی، به بهانۀ بازی غنا با برزیل مصاحبۀ تلویزیونی داشته و آنجا دلایلش را برای کار نامتعارفش توضیح داده. شخصاً بازی تیم‌های آفریقایی را دوست دارم ولی وقتی پای برزیل وسط می آید تیم‌های دیگر را ریز می‌بینم. هر چند تا خوب بازی کنند سکته پای ما انداختند.
2- فرنوش رام
گزارشی از کنسرت شصت هزار نفری راجر واترز برای رادیو فردا تهیه کرده که خالی از لطف نیست. از قرار این کنسرت در روستا ببخشید بخش برره برگزار شده چون مجبور شده‌اند مزارع نخود را صاف کنند تا جا برای جمعیت باشد! اگر مهران مدیری بشنود!
3- "وارن بافت" دومین مرد ثروتمند دنیا که چندی پیش اینجا ذکر خیرش بود انگار خواب‌نما شده و تصمیم گرفته 82 درصد ثروت خود را که حدود سی و هشت میلیارد دلار است به سازمان خیریۀ ثروتمندترین مرد دنیا یعنی بیل گیتز ببخشد. بقیه خبر را
اینجا و اینجا بخوانید!
4- این
فلش باحال هم در ارتباط با کنترل خط‌های تلفن توسط سازمان سیا در امریکا است.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Sunday, June 25, 2006
عادات پسندیدۀ فوتبالیست ها

غلط نکنم این فیلمبردارهای مسابقات فوتبال حس ششم دارند وگرنه چطور می‌شود همیشه درست در لحظه‌ای که یک بازیکن تصمیم می‌گیرد تف کند رویش زوم کرد؟ باورم نمی‌شود که این‌ها وقتی دوربین رویشان نیست هم این کار را بکنند مگر بدن آدم چقدر آب دارد؟ فکرش را بکنید اگر بازیکنان گندۀ بسکتبال هم می‌خواستند این گونه رفتار کنند پارکت تبدیل به پیست پاتیناژ می‌شد. از طرفی می‌گویم شاید این یک علامت رمز باشد، این طفلکی‌ها از زن و بچه و خانواده دورند و بی شک قبل از سفر یک لیست بلند بالای خرید می‌گیرند. لابد دم در خانه به زنشان می‌گویند اگر تف سربالا کردم یعنی اندازه‌ات پیدا نشد، اگر آبدار بود یعنی گران بود نخریدم و اگر سرپایین بود یعنی شرمنده‌ام وقت نشد. ولی اگر فین کردم یعنی مبارک باشد!
این روزها برای فوتبالیست شدن بازیکن بودن کافی نیست طرف باید بازیگر خوبی هم باشد، حتماً دقت کرده‌اید که وقتی داور اعلام خطا می‌کند بازیکن خطاکار چگونه خودش را به موش‌مردگی می‌زند یا عصبانی می‌شود و قیافۀ حق به جانب می‌گیرد، با خودت فکر می‌کنی عجب داور خری است یا حتماً دشمنی شخصی دارد تا وقتی که حرکت آهستۀ بازی را می‌بینی، یاد کارتون "رُد رانر" می‌افتی و می‌فهمی که طرف در همان چند دهم ثانیه هم هول داده، هم لگد زده، هم گاز گرفته و تازه در این بینابین انگشتی هم به حریف رسانده‌است.
یکی دیگر از عادت‌های پسندیدۀ فوتبالیست‌ها را می‌شود موقع تعویض بازیکنان دید، فرق نمی‌کند دقیقۀ دوازده باشد یا دقیقۀ نود، بازیکنی که مصدوم نشده همیشه از تعویضش ناراضی است. حالا این نارضایتی را هر کسی به نحوی نشان می‌دهد، ولی یکی از مرسوم‌ترین روش‌ها این است که درست در لحظۀ تعویض به یادت بیافتد که دو روز است دماغت را نگرفته‌ای، دماغت را بگیری و بعد بروی با بازیکن تازه نفس دست بدهی. این طوری هم نحسی را از طریق دی-ان – ای انتقال می‌دهی و هم کاری می‌کنی که بازیکن تازه نفس مفلوک تا آخر بازی فقط به این فکر کند که باید دست‌هایش را بشوید و نتواند تمرکز داشته باشد.
از عادات عجیب دیگر فوتبالیست‌ها پوشیدن پیراهن خیس از عرق بازیکنان حریف در آخر بازی است، انگار با زبان بی زبانی می‌گویند عرق که از سر بگذشت چه مال من چه مال حریف. به نظر من یکی از علل باخت تیم‌ها در مقابل برزیل این است که فوتبالیست‌ها در تمام طول بازی در شش و بش این هستند که آخر بازی با چه استراتژیی به کاکا، رونالدینیو یا رونالدو نزدیک شوند و پیراهنش را از او بگیرند تا وقتی پیر شدند آن را به نوه‌هایشان نشان دهند. تازه تیمی که جرأت کند برزیل را از جام جهانی حذف کند نفرین میلیاردها فوتبال‌دوست را به جان می‌خرد و عاقبت به خیر نمی‌شود.
نقش بزرگ گوینده در مسابقات فوتبال هم دیگر انکارناپذیر شده، سعی کنید یک بار موقع تماشای بازی صدای تلویزیون را خفه کنید باور کنید ظرف ایکی ثانیه خوابتان می‌برد، انگار گوینده است که به بازی زندگی می‌بخشد، دیدن گل خشک و خالی بدون فریاد گوشخراش گللللللل یا عجب شوتی گوینده اصلاً حال نمی‌دهد. اگر گوینده نگوید پاس قشنگی بود از کجا بفهمیم قشنگ بود؟ یا از کجا بدانیم فلانی امروز خوب بازی می‌کند یا بد؟ خدا نکند گوینده‌ یا مفسری با بازیکنی دشمنی داشته باشد، می‌تواند چنان او را از چشم بیننده بیاندازد که دیگر نخواهد ریختش را ببیند. شنیدن کی بود مانند دیدن در این مورد مصداق چندانی ندارد. .

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, June 23, 2006
ترانۀ شبات - شلومو ارتصی
هنرمند امروز ما موفق ترین خوانندۀ مرد دو سه دهۀ اخیر اسرائیل است، از آنها که استادیوم پر میکنند و جوان ها در کنسرتشان دچار حملۀ عاشقیت می شوند و از او و از همدیگر تقاضای ازدواج می کنند.
شلومو اَرتصی (سلیمان زمینی!!) آدم ساده ای است و اهل دک و پز نیست، علامت تجاری اش یک حوله، یک بطر آب معدنی، پیراهن مشکی، شلوار جین و مثل اکثر کسانی که در کیبوتص(دهکدۀ اشتراکی) متولد شده اند یک جفت سندل است. شلومو متولد سال 1949 در کیبوتصی در شمال اسرائیل است و اکثر آهنگ هایش را خودش می سازد. آهنگ های "ماه"، "زیر آسمان مدیترانه"، "سلطان جهان" و "بیش از این نمی خواهیم" را بشنوید.
دیشب "راجر واترز" خواننده و ستون اصلی گروه پینک فلوید ما را به وجود خودش مزین کرده بود. چیزی حدود شصت هزار تماشاگر از جمله چند نفر از وزرا و وکلا در کنسرتش که دردهکدۀ شالوم برگزار شد شرکت داشتند. در این دهکده شهروندان عرب و یهودی با صلح و صفا و جرأت در کنار هم زندگی می کنند و خود واترز محل آن را انتخاب کرده بود. برای خالی نبودن عریضه کمی هم شعارهای سیاسی در مذمت دیوار امنیتی داد و "دیوار" را اجرا کرد.
هفتۀ پیش هم رَپر عالی مقام "فیفتی سنت" یا همان پنج زاری خودمان کنسرت داشت. خدا زیاد کند.
شبات شالوم
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Wednesday, June 21, 2006
صبر انقلابی
در ادامۀ سریال هر چه صبر کردم، این مصاحبۀ تلویزیونی اکبر گنجی با میز گردی با شما را ببینید. به این می گویند ایدآلیست نستوه! خدا آخر و عاقبتش را به خیر کند، من که حوصلۀ خواندن مانیفیست هایش را نداشتم.
این هم کلیپ با حالی دربارۀ سوتی دادن فوتبالیست ها. خودمانیم تیم حریف ما معروف به ساحل غاز هم همین طور بازی می کند!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Sunday, June 18, 2006
بچۀ با معرفت

کسانی که دیروز بازی غنا و جمهوری چک را بی سانسور می‌دیدند شاهد صحنۀ عجیب، غریبی بودند. بعد از گل غنا وقتی بازیکن‌ها مشغول دست‌کوبی و پای‌افشانی بودند یکی از آنها پرچم اسرائیل را از جورابش در آورد و تکان داد. چرا؟
جواب معما این است که سه تا از بازیکن‌های تیم ملی غنا در تیم‌های باشگاهی اسرائیل بازی می‌کنند و یکی از آنها به نام جان پنتسیل بازیکن تیم هپوعل تل آویو برای خوشحال کردن طرفدارانش این کار غیرعادی را که می‌توانست به قیمت کارت زرد برایش تمام شود انجام داد.
اگر دیدید بچه‌های تیم آرژانتین هم چنین کاری کردند زیاد تعجب نکنید مربی و کاپیتان این تیم هر دو یهودی هستند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, June 16, 2006
ترانۀ شبات - مایک برانت
برای تنوع خوانندۀ این هفتۀ ما مایک برانت 1947- 1975 به زبان عبری نمی‌خواند و معروفیتش را در فرانسه کسب کرده‌است. او بزرگ شدۀ حیفاست و می‌گویند تا پنج سالگی زبان باز نکرده ولی وقتی باز کرده دیگر آن را نبسته‌است. اسمش موشه براند بوده که بعدها به او اسم هنری مایک برانت می دهند. مایک در سال 1968 به تهران خودمان می‌رود و در کاباره باکارا به زبان‌های انگلیسی و فرانسه برنامه اجرا می‌کند(کسی او را دیده؟) تا این که ستارۀ فرانسوی سیلوی وارتان او را می‌بیند، مجذوبش می‌شود و به فرانسه دعوتش می‌کند. بعد از مدتی با صد دلار به پاریس می‌رود مدتی در به در می‌شود تا این که تهیه کننده‌ای پیدا می‌شود و او را زیر پر و بال می‌گیرد. اولین آهنگش "بگذار دوستت داشته باشم" در عرض دو هفته پنجاه هزار نسخه فروش می‌کند و او را به اوج شهرت می‌رساند. بقیۀ داستان هم گفتن ندارد. از سال فوتش حدس بزنید. دربارۀ زندگی‌اش فیلم مستندی در سال 2002 ساخته شده‌است.
برایتان چند آهنگ از او انتخاب کرده‌ام، این هم یک ویدئو کلیپ. اگر مقبول افتاد اینها را هم ببینید. نصیحت آلیس را هم هرگز فراموش نکنید. به امید موفقیت در بازی فردا.
شبات شالوم
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Thursday, June 15, 2006
هفتۀ کتاب یا کتاب هفته

45 سال است که هر سال از 7 تا 17 ژوئن مراسم هفتۀ کتاب عبری در اسرائیل برگزار می‌شود. حالا چرا به 10 روز می‌گویند هفته معمایی است که هنوز جوابش را نیافته‌ام! هفتۀ کتاب بدترین موقع برای به دنیا آمدن است چون مردم فرصت طلب تا آخر عمر روزهای تولدت برایت فقط کتاب هدیه می‌آورند. در این روزها در هر شهر و شهرکی میدان، پارک یا مرکز خریدی تبدیل به نمایشگاه کتاب با دکه‌ها و جنگولک‌بازی‌های مخصوص خودش می‌شود، در کنار آن برای خالی نبودن عریضه و جلب مشتری برنامه‌های هنری هم اجرا می‌کنند. رسانه‌ها بخش‌های مفصلی را به کتاب‌های جدید و مصاحبه با نویسنده‌ها اختصاص می‌دهند تا مردم حسابی جوگیر شوند. بین خودمان باشد خرید کتاب در این روزها اصلاً به صرفه نیست چون روی هر کتاب بیش از سی تا چهل در صد تخفیف داده نمی‌شود در صورتی‌که در عرض سال کتابفروشی‌های بزرگ گاهی بیش از پنجاه درصد تخفیف می‌دهند. به هر حال تبلیغات کار خودش را می‌کند و سر دکه‌ها غلغله می‌شود. آمار می‌گوید که یک سوم کتاب‌های خریداری شده خوانده‌نمی‌شود، من می‌گویم فقط یک سوم؟!! خوش به حالشان!
امسال حدود 7000 عنوان کتاب در اسرائیل به چاپ رسیده که 6000 تای آن به زبان عبری، 500 تا انگلیسی، 200 تا روسی و 100 تایش به زبان عربی است. 12 درصد کتاب‌های عبری از زبان‌های دیگر ترجمه شده است. در مقایسه با جمعیت این تعداد عنوان، رقم بالایی به نظر می‌آید.
البته تبلیغ و تشویق هم برای کتاب و کتاب‌خوانی در همۀ روزهای سال زیاد است. یکی از جالب‌ترین انواع تبلیغ که چند سالی‌است مد شده آگهی‌های کوتاه چند ثانیه‌ای در رادیو است. گوینده از کتاب مثل یک فیلم سینمایی هالیوودی تبلیغ می‌کند و تجربه نشان داده که این کار فروش کتاب را چند برابر می‌کند.
کتاب‌هایی که هر هفته در روزنامه‌ها در لیست کتاب‌های پرفروش قرار می‌گیرند از فرمت خاصی برخوردار نیستند، هر چند وقت یک بار ژانر تازه‌ای مد می‌شود. مثلاً کتاب‌های سرکاری "هارلن کوبن" طرفداران زیادی دارد و یکی از آنها هفتۀ پیش با چهارهزار جلد فروش در هفته در صدر جدول کتاب‌های داستانی قرار گرفت. کتاب "بادبادک باز " خالد حسینی هم 92 هفته است در این لیست در رفت و آمد است. معمولاً در این لیست کتاب‌های ترجمه شده و کتاب های داخلی دوش به دوش هم قرار می‌گیرند.
در زمینۀ کتاب‌های علمی تحقیقی و مستند ترجمۀ کتاب " thinking strategically” در بارۀ "تئوری بازی‌" 24 هفته است که با فروش حدود 900 جلد در هفته در صدر قرار دارد و کتاب جدید افرائیم لِوی رئیس سابق موساد به نام "انسان و سایه" آن را دنبال می‌کند. بقیۀ زمینه‌ها کودکان، کتاب‌های راهنما و شعر هستند که باشند برای بعد.
دیروز عصر برای این که هفتۀ کتاب را از دست ندهم به میدان شهرمان در کنار دریا رفتم، سر راه در گردشگاه مشرف به دریا با صحنۀ جالبی مواجه شدم، مراسم عقد هنگام غروب خورشید. صحنۀ بسیار زیبایی بود، رَبایشان هم سنگ تمام گذاشته بود و زیر خوپا با صدای خوش و همراهی اُرگ دعاها را می‌خواند. چهل پنجاه تا مهمان بیشتر نداشتند، من هم خودم را قاطی کردم و تا پایان مراسم و غروب کامل آفتاب آنجا ایستادم. دکه‌های کتابفروشی تا نیمه شب باز هستند پس عجله ای نبود. بعد هم رفتم و ده یازده جلدی کتاب برای خودم خریدم، یکی هم برای دوستم که فردا تولدش است!!
ضمناً این را بخوانید و جوابش را در نظرخواهی من بنویسید!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Tuesday, June 13, 2006
این نیز بگذرد

راستش این روزها فجایع چپ و راست همدیگر را دنبال می‌کنند. از قضیۀ آن خانوادۀ بی‌گناه در ساحل غزه که بین چکش و سندان گیر کردند بگیر تا حادثۀ وحشتناک قطار نزدیک شهرمان که درست در سالروز حادثۀ سال قبل روی داد. موشک پرانی هم که همچنان در دو طرف مرز غزه ادامه دارد و شکی نیست که خبر کشته‌ها و زخمی‌ها را دوباره خواهیم شنید، دیر و زود دارد ولی سوخت و سوزش بیشتر است.
گاهی فکر می‌کنم چقدر شانس آورده‌ایم که بنی آدم بنی عادت است و گر نه دیوانگی روی شاخش بود. این وسط دلمان به فوتبال خوش بود که آن هم تا اینجا تیم ملی بدجوری توی ذوقمان زده، راستش اگر من و شما را هم این گونه بدرقه و تشویق می‌کردند همین یک گل را هم نمی‌زدیم. فکر کنم اگر قطر توپ را بلد بودند سه تا گل نمی‌خوردند و کاری می‌کردند که طرف نداند از کجا خورده!(با تشکر از شهرام)
این سخنرانی دکتر عباس میلانی در مورد مشکلات نوشتن بیوگرافی شاه شاهد دیگری است بر خر تو خر بودن نحوۀ تصمیم‌گیری‌ها در مملکت گل و بلبل و سابقۀ تاریخی آن!
این سخنرانی ( 1 و 2) پروفسور منصوری استاد دانشگاه شریف و معاون سابق دکتر معین در دانشگاه تورنتو در مورد نخبه پروری در دانشگاه‌ها هم دید تازه‌ای دربارۀ همان تصمیم‌گیری‌ها در دهه‌های اخیر می‌دهد. قسمت دومش جالبتراست.
اگر خواستید به دوستان خارجی خود دربارۀ وطن پز بدهید "فیلم 17 روز در ایران" می‌تواند شاهد خوبی باشد.
خوش خبر باشید

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, June 09, 2006
ترانۀ شبات - سابلیمینال

می‌دانم که در بحبوحۀ فوتبال کسی حال ترانۀ شبات ندارد ولی برای دو سه نفری که اهل فوتبال نیستند این بار باز یک خوانندۀ ایرانی‌تبار مغرور انتخاب کرده‌ام که دادِ من پارسی(اینجا به ایرانی می‌گویند پارسی) هستمش گوش فلک را کر کرده و چند روز پیش هم ترانه‌ای با همکاری دختر ویولونیست برندۀ جایزۀ گِرَمی "میری بن اَری" به نام "پارسی و کلاسیک" بیرون داده.
اسم هنری این خواننده سابلیمینال است و با آن که بیست و اندی سال بیشتر ندارد، فعلاً معروفترین رَپِر این حوالی است.
ترانه‌های "تورو"(خیلی با حاله)، "من می‌توانم" و "پارسی و کلاسیک" را بشنوید و سایتش را هم می‌توانید اینجا ببینید، در بخش مولتی مدیا کلیپ‌های جالبی از او هست.
راستی Sting دیشب مهمان تل‌آویو بود و هزاران نفر را به استادیوم کشید.
شبات شالوم
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Wednesday, June 07, 2006
کچل ها و خوش تیپ ها

این آقای کچل خوش تیپ مدير شركت دايملر كرايسلر یا همان بنز خودمان است و طبق نوشتۀ روزنامۀ شرق واقعاً آدم عجيب و غريبى است. از وقتى كه رياست اين شركت خودروسازى آلمانى- آمريكايى را پذيرفته آنقدر كارهاى عجيب و غريب كرده كه حد و حساب ندارد. در محافل عمومى گيتار مى زند، در جريان نمايشگاه خودروى ديترويت نقش يك گارسون رستوران را براى مدتى ايفا كرد. يك بار داخل كارتن وارد نمايشگاه جهانى خودرو در ژنو سوئيس شد و بعد كه كارتن را روى سن باز كردند از درون آن بيرون آمد و حاضران را به تعجب و البته خنده واداشت. لبخندش کشنده است، مگر نه؟
با دیدن سبیل او به یاد نویسندۀ بزرگ عباس معروفی و مصاحبۀ پریروزش با برنامۀ میزگرد بهارلو دربارۀ فرار مغزها افتادم. بامزه است که ایشان برای پاسخ به سئوال‌ها مرتب از نوشته‌های خودش شاهد می‌آورد. بخش تلفن‌ بیننده‌ها مزخرف‌ترین قسمت این برنامه است که آدم را از هر چه هموطن است ناامید می‌کند. بعضی‌ها به جای اظهار نظر کردن بهتر است بروند خرسواری!
آخرین گزارش‌های کریستین امانپور دربارۀ ایران را دیده‌اید؟ به این می‌گویند ژورنالیست.
روز 06/06/06 هم که برای بعضی ها به روز شیطان معروف است به خیر گذشت پس بیایید با هم بخوانیم حمومی آی حمومی! بخشی است موزیکال از فیلم تخت خواب سه نفره ساختۀ نصرت‌الله کریمی. بیچاره حمومی چه گناهی کرده که باید این همه ناله و نفرین بشنود؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Tuesday, June 06, 2006
نشد که بشه!

چند روزی بود که اینجا ملت همه تنیس‌دوست شده‌بودند، علتش هم یک دختر 19 سالۀ تنیس‌باز اسرائیلی به نام شَحَر پئِر بود که یک دفعه با برنده شدن در مسابقات بین‌المللی پراگ و استانبول توجه همه را به خودش جلب کرد. امید همه این بود که در مسابقات رولاند گروس فرانسه هم به جایی برسد ولی از بخت بدش در مرحلۀ چهارم گرفتار مارتینا هینگیس سوئیسی که زمانی شماره یک جهان بود شد و دو بر یک شکست خورد. البته آدم اگر می‌بازد، بهتر است به قهرمان ببازد.


چیزی که توجهم را جلب کرد حضور ارغوان رضایی 19 ساله به عنوان نمایندۀ فرانسه در این مسابقات بود که در دور سوم حذف شد. این طور که این فیلم نشان می‌دهد ارغوان در ایران هم تمرین می‌کند.

هر دو تازه در اول راهند و شانس زیادی برای صعود به قله های تنیس جهان دارند.
ولی خودمانیم از
این تنیس باز بهتر تا به حال دیده اید؟

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, June 02, 2006
ترانۀ شبات - زوهر اَرگوو
در عالم موسیقی میزراخی هم مثل موسیقی ایرانی لوس آنجلسی شاهزاده، ستاره و آقا زیاد است ولی اگر روزی از شما پرسیدند سلطان موسیقی میزراخی کیست پلک نزده جواب بدهید "زوهَر اَرگوو".
او در سال 1955 به دنیا آمد و در سال 1987 به عالم بالا/پایین صعود/سقوط کرد ولی بر خلاف عمر کوتاهش تاثیری عمیق بر فرهنگ و موسیقی جامعۀ اسرائیل به جا گذاشت. از زندگی پر فراز و نشیبش تا به حال یک فیلم و یک نمایش ساخته شده و روزی نیست که ترانه‌هایش توسط هنرمندان دیگر بازخوانی نشود. خیلی‌ها زوهر را سمبل مبارزۀ موسیقی میزراخی برای پذیرفته شدن از سوی رسانه‌های اکثراً اشکنازی آن زمان می‌شناسند.
وقتی چند مصاحبه‌ای را که با زوهر شده بود دیدم، مطمئن شدم که طرف بالفطره شاعر است، مثل بعضی از معتادها که وقتی پای صحبتشان می‌نشینی محو گرمی و شیرینی حرف‌هایشان می‌شوی. آخر سر هم عشق و اعتیاد کار دستش داد و در سن 32 سالگی در زندان خودکشی کرد.
این بار ترانه‌های "گل باغ من"، "انسان بودن"، "نخواه" و "تنها" را داشته باشید.
شبات شالوم
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

View My Stats