آن سوی دیوار
یادداشت های یک ایرانی از زندگی اش در اسرائیل
Wednesday, February 22, 2006
خاطرات یک آموزگار یهودی(1)

امروز گزارش سالانه وزارت آموزش و پرورش اسرائیل در مورد خشونت در مدارس منتشر شد. در این گزارش آمده است که بیش از بیست و پنج درصد دانش آموزان و بیست درصد آموزگاران در مدرسه احساس ناامنی می کنند. با این اوضاع فرستادن بچه ها به مدرسه هم دل و جرأت می خواهد. نمی دانم در باقی کشورهای جهان از جمله ایران خودمان وضعیت چطور است.
این آمارها مرا به یاد یکی از داستان های کوتاه بزرگ ترین طنزنویس اسرائیلی افراییم کیشون انداخت. این داستان سال ها پیش نوشته شده ولی هنوز تازگی خود را از دست نداده است. برای ایجاد تعلیق آن را در دو قسمت پست می کنم.

از دفتر خاطرات يك آموزگار يهودى

١٣سپتامبر. امروز كار آموزشى ام را در مدرسهء ابتدايى به جاى يك معلم فرارى آغاز كردم. احساس فوق‏العاده اى است، يك كلاس كامل پر از دختران و پسران بومى خشن و دوست داشتنى در اختيار دارم. اين آينده هاى مملكت مثل مومى در دستان مجسمه ساز هستند. قبل از ورودم به كلاس، مدير مدرسه طى يك نشست طولانى به من هشدار داد كه با شاگردان درگير نشوم چون آنها نسبت به قواى جديد آموزشى حساسيت دارند. به مدير گفتم : "براى من، تدريس، وسيله معاش نيست، هدف است ."
ناگفته نماند كه اين موضوع برايم از قبل روشن شده بود. وقتى مرا از مبلغ حقوقم مطلع كردند، فكر كردم دارند دستم مى اندازند. ولى نمى انداختند. مهم نيست ، صرفه جويى مى‏كنيم، كمى كار مى‏كنيم، كمى هم اعتصاب تا همه چيز درست شود. اصل كار، جوانان ما هستند.
اتفاقاً اولين جلسهء درس در جو فوق العاده اى آغاز شد، ولى پس از آن يعنى تقريباً بعد از يك دقيقه، يكى از شاگردان نيمكت اول به نام زاتوپِك راديو اش را روشن كرد. سه بار به او اخطار دادم كه من تحمل موزيك سبك را در ساعات درس ندارم. آخر سر كنترلم را از دست دادم و به او دستور دادم از كلاس بيرون برود.
زاتوپك جواب داد: "خودت برو بيرون !" و به جستجويش بر روى امواج كوتاه ادامه داد. فوراً پيش مدير رفتم . او مرا تشويق كرد كه به هيچ وجه از كلاس خارج نشوم . مدير معتقد بود: "اگر قرار باشد يكى از شما از كلاس بيرون برود، بهتر است او باشد نه تو. نبايد از خودت ضعف نشان بدهى !"
به كلاس برگشتم و با قدرت و شجاعت شعر زنبور را تدريس كردم، به هر حال حس كردم كه زاتوپك كلاهم را نشان كرده است.

*****

٢٧ سپتامبر. امروزاتفاق بدى افتاد. هنوز نمى دانيم مسئوليت حادثه به گردن كيست؟ تا جايى كه به ياد دارم دعوا وقتى شروع شد كه متوجه يك اشتباه املائى در جملهء : "عانها ديوانه كتابند" در انشاى زاتوپك شدم .
جوان هشيار "آنها" را غلط نوشته بود. در لحظاتى كه مشغول نوشتن بود پشت سرش ايستادم و با انگشت، اشتباه فجيعش را به او نشان دادم. زاتوپك هم خط كش چوبى اش را برداشت و روى انگشتم زد .
درد داشت! من طرفدار اطاعت كوركورانه در آموزش و پرورش نيستم، ولى تنبيه بدنى را هم به عنوان يك روش آموزشى نفى نمى كنم . فوراً از شاگرد خطا كار خواستم كه والدينش را بياورد. كلاس، تصميم حاد مرا با يك هوى طولانى پذيرفت ولى به روى خودم نياوردم و به تدريس دستور زبان ادامه دادم .
هر چه باشد من معلم و مربى هستم .
حادثه را براى مدير تعريف كردم. مدير پس از بررسى گفت : "طبق قانون عثمانى ، كتك زدن براى شاگرد مجاز است و براى معلم ممنوع. بهشان بيش از اندازه نزديك نشو...."

*****

٢٨ سپتامبر. امروز صبح، والدين زاتوپك به كلاس آمدند. مادر، دو تا پدر و تعدادى عمو و دايى . يكى از پدرها فرياد زد: "يعنى ميگى پسر من ابلهه ؟ نوشتن بلد نيست ؟ هان ؟ " بحث آتشين و كوتاهى بود. سعى كردند مرا تحت فشار بگذارند، ولى موفق نشدند، مثل جن از ميان دست و پايشان فرار كردم، به اطاق مدير گريختم و در را به رويم قفل كردم. والدين مذكور با قدرت بر در مى كوبيدند. مدير وحشت زده گفت : "حالا درو مى شكنند، بهتره خودتو تسليم كنى ..."
برايش توضيح دادم كه اين كار اثر منفى بر شاگردانم كه مرا سرمشق خود مى دانند مى گذارد. شاگردان، نيمكت هايشان را از كلاس درآورده و توى راهرو چيده بودند تا بهتر ببينند و هى هوپ، هى هوپ گويان زاتوپك ها را به حمله تشويق مى كردند. ...
از شانس من در همين لحظه بازرس آموزش و پرورش از راه رسيد، حسابى مرا توبيخ كرد و به زور آشتى‏مان داد. طبق مصالحه اى كه با وساطت بازرس انجام شد، والدين زاتوپك ساختمان مدرسه را ترك كردند، به شرطى كه ما ديگر در مسائل املايى دخالت نكنيم.

ادامه دارد...
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

View My Stats