طبق اخبار جدید واصله
گشته دنیا از حوادث حامله
باز در خاورمیانه قیل و قال
حل این مشکل بُوَد گویا محال
حیف شد تازه می خواستم دعوتتان کنم منزل ولی میگویند عمو نصرالله قول داده که به زودی برای شهر صهیونیستنشین من هم زالزالک پرت کند.
اگر کورش علیانی بودم میگفتم ایرنا کمی دقت نکرده چون درست است که نتانیا شهر ساحلی است ولی ما هر چه گشتیم بندری در آن ندیدیم.
قسمت دوم خبر در مورد درخواست از ساکنان برای خروج از شهر علمی-تخیلی است. چند روزی است با وبلاگ روشنای کاریز که نویسنده اش ظاهراً در لبنان زندگی می کند آشنا شده ام. شما هم ببینید.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
دیشب در شبکۀ 10 تلویزیون اسرائیل گزارشی پخش شد به نام "همزیستی زیر آتش". این گزارش دربارۀ صومعهای بود به نام "قلب مقدس" در قلب شهر موشک زدۀ حیفا که در واقع آسایشگاهی شبانهروزی است که در آن از کودکان معلول ذهنی و جسمی مسلمان، مسیحی و یهودی نگهداری میشود. کارمندان آسایشگاه هم از ادیان مختلف هستند و شیفتی کار میکنند. مدیر صومعه راهبهای است که همۀ خانوادهاش در دهکدهای در لبنان زندگی میکنند و روزهای سختی را میگذرانند. این روزها بچهها را از ترس موشک به زیرزمین صومعه بردهاند. راهبهها میگویند: "این بچهها فرشتههایی هستند که از ما محافظت میکنند."
گزارش به زبان عبری است ولی تصاویر به اندازۀ کافی گویا هستند. اگر فیلم بار اول دیده نشد، دوباره سعی کنید.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
فیروز را "سفیر لبنان در ستارهها" می خوانند. او که بیش از 70 سال دارد هنوز با صدای افسانهایش دلها را به لرزه در میآورد. آخرین حضورش روی صحنه در فستیوال بعلبک بوده که در یکی دو ماه اخیر برگزار شده است.
این هم تعدادی کلیپ و ترانه از فیروز که آنها را تقدیم به بچههای بیگناه لبنانی و اسرائیلی که این روزها بین پتک و سندان ماندهاند میکنم. کلمات تعدادی از ترانه ها را می توانید اینجا پیدا کنید.
پریروز خبر صفحۀ اول کیهان را دربارۀ تظاهرات ضد جنگ در تل-آویو از طریق سایت صبحانه پیدا کردم، همان خبر را از وبلاگ لیسا ساکن تل-آویو بخوانید و مقایسه کنید.
حالا که تا آنجا میروید یک تک پا این پست را هم که دربارۀ عکس جنجال بر انگیزدختربچههایی است که روی گلولههای توپ امضا میکنند بخوانید، ضرری ندارد.
شبات شالوم
مطلب را به بالاترین بفرستید:
راستش در این وانفسا که در این منطقه، هر لحظه کسی کشته یا بیخانمان میشود، دل بیشتر هوای گریه دارد تا نوشتن، ولی چون میدانم که منتظرید خبرها را از این سوی دیوار هم بشنوید ناچار مینویسم.
در ضمن این را یک بار دیگر و برای همیشه میگویم، شهروند هر کشوری لزوماً سخنگوی دولت آن کشور نیست و اجباری ندارد طرفدار همۀ سیاستهای آن باشد. کسانی که دنبال بحث و جدل هستند و میخواهند به نتیجهای برسند، بهتر است آدم آگاهتری را برای این کار پیدا کنند.
جنگ اسرائیل با حزب الله لبنان هم چنان ادامه دارد و از اینجا پایانش دیده نمیشود. راستش همه انتظارش را داشتند که یک روز این اتفاق بیفتد، چرایش را میگویم.
وقتی اسرائیل در سال 2000 "نوار امنیتی" جنوب لبنان را که یکی از اهدافش جلوگیری از پرتاب کاتیوشا به نواحی شمالی اسرائیل بود ترک کرد، به امید این بود که ارتش لبنان بیاید و سر مرزهایش بنشیند ولی زهی خیال باطل، به جایش حزبالله آمد و دست خالی نیامد. سنگرها و پایگاههای نظامی حزبالله رفته رفته در طول مرز مثل قارچ رشد کردند، طوری که در خیلی از جاها بیش از 10 متر با مرز فاصله نداشتند، تا حدی که به نگهبانان مرزی امکان میداد با هم دوستانه فحش خواهر و مادر رد و بدل کنند. از آن سو خبر مجهز شدن این گروه به هزاران موشک با بردهای متفاوت که به قول خودشان تا قلب دشمن نفوذ میکند میرسید که با توجه به این که پشتیبانان حزبالله سالهاست دنبال پاک کنی میگردند تا اسرائیل را از روی نقشه پاک کنند، برای اسرائیل خبر جالبی نبود.
با شکایت اسرائیل (رطب خورده و منع رطب) سازمان ملل قطعنامهای در مورد خلع سلاح حزبالله صادر کرد ولی دولت لبنان یا نخواست یا به خاطر ترس از درگیریهای قومی نتوانست کاری کند. تهدیدهای شیخ حسن نصرالله دربارۀ جنگ با دشمن صهیونیستی به مانترایی تبدیل شده بود، که هر روز شنیده میشد. از این طرف هم جواب اگر فلانی جرأت کند ما میدانیم کجا و چگونه پاسخش را بدهیم رایج بود. این وسط گاهی به بهانهای کاتیوشایی پرتاب میشد یا پایگاهی مورد حملۀ حزب الله قرار میگرفت و اسرائیل آن را با بمباران مواضع و تهدید و ترعیب پاسخ میداد ولی در این 6 سال زندگی در شمال اسرائیل و لبنان روند طبیعی خود را داشت و هر دو به مراکز توریستی تبدیل شدهبودند.
تا این که آن چه همه انتظارش را میکشیدند ولی آرزو میکردند رخ ندهد رخ داد. حزبالله که ارتش اسرائیل را درگیر جنگ با حماس دید، فرصت را غنیمت شمرد و تصمیم گرفت تهدیدهایش را عملی کند. برای کمک به برادران حماسی، سربازان حزبالله تحت پوشش کاتیوشا از مرز گذشتند، چند سرباز اسرائیلی را کشتند و دو سرباز را ربودند.
دولت اسرائیل هم که مدتها بود خطر حزبالله در نزدیکی مرز و موشکهایش را حس کردهبود ولی نمیخواست شروع کننده جنگ باشد با رأی اکثریت تصمیم گرفت یک جبهۀ جدید در شمال باز کند تا حزبالله را تا حد ممکن تضعیف و از مرزها دور کند و دولت لبنان را مسئول عدم مهار حزبالله اعلام کرد.
از خرابی و کشت و کشتار وحشتناک بعد از آن همه خبر دارند، تعداد زیادی غیرنظامی کشتهشدهاند و لبنان برای جلوگیری از رسیدن سلاح به حزبالله تحت محاصره است. حزبالله هم آرام ننشسته و موشکپرانی میکند، میگویند در بعضی از شهرهای شمالی اسرائیل هفتاد درصد از ساکنان شهرها را ترک کردهاند. . تا به حال برد موشکها تا حیفا که سومین شهر بزرگ اسرائیل است رسیدهاست ولی نصرالله قول داده که اگر بچۀ خوبی باشیم موشکهای بزرگتر، جادارتر و دوربردتری در راهند که تا جنوب شهر من هم میرسند.
این روزها شعارهای درس عبرت، تهدید برای موجودیت، تغییر استراتژیک و تسلیم نشدن به ترور زیاد شنیدهمیشوند.
خطر این که این جنگ با دخالت سوریه و بعد از آن ایران به یک جنگ منطقهای تبدیل شود همیشه وجود دارد، ولی به نظر نمیآید اسرائیل فعلاً خواهان درگیری در جبهههای دیگر باشد.
الان که این سطور را تایپ میکنم خبر کشته شدن دو نفر دیگر در اثر برخورد کاتیوشا به شهر میرون پخش شد، صدای هلیکوپترهای جنگی که به طرف شمال میروند لحظهای قطع نمیشود، خدا میداند چند نفر دیگر در آن سوی مرز دارند نفسهای آخرشان را میکشند.
لعنت به جنگ!
مطلب را به بالاترین بفرستید:
"موزیک "فادو" برای پرتغالیها، مثل "بلوز" برای سیاهان امریکا، "تانگو" برای آرژانتینیها و "فلامنکو" برای اسپانیاییهاست. این موزیکی است که فقط نواخته یا خوانده نمیشود بلکه بیش از هر چیز احساس میشود."
نونو نازارت فرناندز
ماریزا در موزامبیک زاده شده است و در کودکی به پرتغال مهاجرت کرده(برای تنوع، این بار با خوانندهای غیراسرائیلی آشنا شوید)، او را بدون شک میتوان الهۀ فادو نامید. مفسر موسیقی بیبیسی در موردش میگوید: "وقتی ماریزا میخواند زمان از حرکت باز میایستد."
با توجه به حال خراب خودم تعدادی از آهنگها و ویدئو کلیپهای ماریزا را انتخاب کردهام که آنها را تقدیم به تینای عزیز که مرا با فادو آشنا کرد و لوئیس فیگو میکنم.
کلیپهای "مردم سرزمین من"، "فادوی من" ، "شوالیۀ مونژ" و "قایق سیاه" .
و ترانههای "بشنو آقای شراب"، "باران" و "مردم سرزمین من" را ببینید و بشنوید.
Chuva(Rain)
Things that are ugly in life
Leave us with no longings
It's only memories
That make us cry or smile
There are people who remain a part of us
And become a part of our own story
While there are others
Whose names we hardly remember
It's feelings which give life
To this nostalgia I carry
Of the many I held close
And then somehow lose
The rain wets my body
So cold and so tired
The many streets in the city
Each one I have wandered
With the tears of a lost child
Echoed back from the city
The fire of love quickly put out
In the rain
The rain listened and whispered
My secret to the city
And then when it taps on my window
It still brings that sad nostalgia
به امید روزهای بهتر
شبات شالوم
مطلب را به بالاترین بفرستید:
میگویند در آلمان، مردمآزارها چندتا از این توپهای سیمانی را که ده کیلویی وزن دارد در کنار کوی و برزن و نزدیک استادیومها گذاشتهاند و کنارش نوشتهاند: "میتونی بشوتیش؟" . بعضی از مردم هم که شوق و ذوق فوتبال بند بند وجودشان را فرا گرفته با این که آخر و عاقبت کار را میدانند یا میتوانند حدس بزنند، وسوسه میشوند و "میشوتند" و از همانجا راهی بیمارستان میشوند. شاید آن نشاطی که در لحظۀ ضربه زدن به توپ سیمانی به آدم دست میدهد به پای شکسته میارزد، باید از خودشان پرسید.
بازی دیشب ایتالیا و آلمان برای من یک آزمایش شخصی بود، از اول بازی نسبت به هیچ کدامشان احساس خاصی نداشتم، ولی دیدن فوتبال بدون جهتگیری مفت نمیارزد. به نظر من بازیهای قبلی آلمان زیباتر از بازیهای ایتالیا بود و زیبایی و چشمنواز بودن بازی برای من فاکتور مهمیاست ولی بازیهای قبلی نمیتوانند ملاک باشند چون بیشتر تیمها مانیک دپرسیو هستند و مثل آدمها تا میآیی رویشان حساب کنی دچار حملۀ افسردگی میشوند و جوری بازی میکنند که باورت نمیشود این تیم همان تیم محبوب تو است، نمونۀ دردناکش برزیل.
گفتم حالا که مجبورم یکی را انتخاب کنم بگذار از روی شخصیت تیمها و اخلاق ورزشیشان باشد. کسی لایقتر است که جوانمردانه بازی کند و با خطا کردن و تمارض نخواهد داور و حریف را دودره کند که دیدم ای دل غافل، آدرس را اشتباه آمدهام، در این بازیها چیزی که پیدا نمیشود اخلاق ورزشی است. اینجا هدف همه جوره وسیله را توجیه و تنبیه میکند و جای ورزشکار جوانمرد کنج زورخانه است.
از قرار هشت نه نفر از بازیکنان ایتالیا هم در تیمهایی بازی میکنند که به خاطر فروختن بازیهای باشگاهی تحت بازجویی هستند و صحبت از این است که فدراسیون فوتبال میخواهد یوونتوس و سه تیم دیگر را بفرستد دستۀ دو.
بعد رفتم توی تریپ مظلومیت، ایتالیاییهای بیچاره در لانۀ شیر بازی میکنند و تحت فشار روحی بی امانی هستند حقشان بردن است ولی از طرفی من کلینزمن را همیشه به خاطر جنتلمن بودنش و این که هر دقیقۀ بازی را با بازیکنانش با تمام وجود تجربه میکند دوست داشتهام، اگر ببازد ملت آلمان به صلابهاش میکشند، بردن حق اوست. تازه آلمانها میزبانند و کلی زحمت برگزاری این مسابقات را کشیدهاند.
خلاصه این کشمکش روانی در تمام طول بازی تا دقیقۀ آخر وقت اضافه ادامه داشت، ولی نمیدانید وقتی ایتالیاییها گل زدند چه حالی شدم، انگار دنیا را به من دادهباشند، خودم ماندهبودم چرا! چیزی نگذشت که گل دوم را هم زدند، چنان با صدای بلند خندیدم که دراکولا در ترانسیلوانیا در تابوتش لرزید. تازه فهمیدم طرفدار کدام تیم هستم، تیم برنده!
این نوشتۀ قاصدک را بخوانید تا فوتبال را از زاویۀ دیگری ببینید. اشک مرا که دم دمهای مشک بود سرازیر کرد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: