میگویند در آلمان، مردمآزارها چندتا از این توپهای سیمانی را که ده کیلویی وزن دارد در کنار کوی و برزن و نزدیک استادیومها گذاشتهاند و کنارش نوشتهاند: "میتونی بشوتیش؟" . بعضی از مردم هم که شوق و ذوق فوتبال بند بند وجودشان را فرا گرفته با این که آخر و عاقبت کار را میدانند یا میتوانند حدس بزنند، وسوسه میشوند و "میشوتند" و از همانجا راهی بیمارستان میشوند. شاید آن نشاطی که در لحظۀ ضربه زدن به توپ سیمانی به آدم دست میدهد به پای شکسته میارزد، باید از خودشان پرسید.
بازی دیشب ایتالیا و آلمان برای من یک آزمایش شخصی بود، از اول بازی نسبت به هیچ کدامشان احساس خاصی نداشتم، ولی دیدن فوتبال بدون جهتگیری مفت نمیارزد. به نظر من بازیهای قبلی آلمان زیباتر از بازیهای ایتالیا بود و زیبایی و چشمنواز بودن بازی برای من فاکتور مهمیاست ولی بازیهای قبلی نمیتوانند ملاک باشند چون بیشتر تیمها مانیک دپرسیو هستند و مثل آدمها تا میآیی رویشان حساب کنی دچار حملۀ افسردگی میشوند و جوری بازی میکنند که باورت نمیشود این تیم همان تیم محبوب تو است، نمونۀ دردناکش برزیل.
گفتم حالا که مجبورم یکی را انتخاب کنم بگذار از روی شخصیت تیمها و اخلاق ورزشیشان باشد. کسی لایقتر است که جوانمردانه بازی کند و با خطا کردن و تمارض نخواهد داور و حریف را دودره کند که دیدم ای دل غافل، آدرس را اشتباه آمدهام، در این بازیها چیزی که پیدا نمیشود اخلاق ورزشی است. اینجا هدف همه جوره وسیله را توجیه و تنبیه میکند و جای ورزشکار جوانمرد کنج زورخانه است.
از قرار هشت نه نفر از بازیکنان ایتالیا هم در تیمهایی بازی میکنند که به خاطر فروختن بازیهای باشگاهی تحت بازجویی هستند و صحبت از این است که فدراسیون فوتبال میخواهد یوونتوس و سه تیم دیگر را بفرستد دستۀ دو.
بعد رفتم توی تریپ مظلومیت، ایتالیاییهای بیچاره در لانۀ شیر بازی میکنند و تحت فشار روحی بی امانی هستند حقشان بردن است ولی از طرفی من کلینزمن را همیشه به خاطر جنتلمن بودنش و این که هر دقیقۀ بازی را با بازیکنانش با تمام وجود تجربه میکند دوست داشتهام، اگر ببازد ملت آلمان به صلابهاش میکشند، بردن حق اوست. تازه آلمانها میزبانند و کلی زحمت برگزاری این مسابقات را کشیدهاند.
خلاصه این کشمکش روانی در تمام طول بازی تا دقیقۀ آخر وقت اضافه ادامه داشت، ولی نمیدانید وقتی ایتالیاییها گل زدند چه حالی شدم، انگار دنیا را به من دادهباشند، خودم ماندهبودم چرا! چیزی نگذشت که گل دوم را هم زدند، چنان با صدای بلند خندیدم که دراکولا در ترانسیلوانیا در تابوتش لرزید. تازه فهمیدم طرفدار کدام تیم هستم، تیم برنده!
این نوشتۀ قاصدک را بخوانید تا فوتبال را از زاویۀ دیگری ببینید. اشک مرا که دم دمهای مشک بود سرازیر کرد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: