آن سوی دیوار
یادداشت های یک ایرانی از زندگی اش در اسرائیل
Tuesday, February 28, 2006
بازی سیاست

صنعت جهانگردی همیشه یکی از منابع مهم درآمد اسرائیل بوده ولی در سال‌های اخیر به خاطر وضعیت خاص امنیتی جهانگردها کمتر به اینجا می‌آیند. هفتۀ پیش خبر جالبی شنیدم. وزارت جهانگردی دست به ابتکار زده و قراردادی با تیم فوتبال ارسنال انگلیس امضا کرده که در ازای فصلی سی‌صدوپنجاه هزار پوند برای آمدن جهانگردان به مناطق توریستی اسرائیل تبلیغ کند. این تیم که بیش از سی میلیون هوادار در سراسر جهان دارد تابلوهای تبلیغاتی را در استادیوم، سایت اینترنتی و مجله‌های خود خواهد گذاشت و اسرائیل را به عنوان تنها مقصد جهانگردی رسمی خود معرفی خواهد کرد. پس اگر روزی روزگاری بازی‌های ارسنال را در تلویزیون ایران تماشا ‌کردید و دیدید گاهی نصف تصویر سیاه می‌شود، به گیرنده‌های خود دست نزنید، مطمئن باشید که این بارواقعن دست صهیونیست‌ها در کار است.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Sunday, February 26, 2006
خاطرات یک آموزگار یهودی(2)

٩ اكتبر. امروز تظاهرات پرآشوبى برگزار شد. حدود ده تا از شاگردان كلاس هفتم، دور سيم خاردار اطراف مدرسه ازدحام كردند، در حالی که با خود پلاكاردهايى حمل مى كردند كه برروى آنها با حروف بزرگى نوشته شده بود: " ميمون برو خونه !"
ميمون اسم مستعار من است. ريسمان انضباط در مدرسه از هم گسيخته بود، با مدير مدرسه به مشاوره نشستيم . مربى كهنه كار برايم توضيح داد: "اين‏ها جوانان پيشتاز و مبارزى هستند كه در اين سرزمين زاده شده‏اند، آزاده اند و عقده هاى گالوت را ندارند. اين بچه هاى بومى، آزادى را تنفس مى‏كنند و ما بايد روحيه‏شان را درك كنيم . با روش هاى مرسومِ تنبيه و توبيخ نمى توان به روح و جانشان نزديك شد. اينها فقط به آدم هايى مثل فِلچِك احترام مى گذارند."
فلچك معلم ورزش ماست ، مردى است خوش اندام به وزن ١٣٢ كيلو گرم . در كلاس هاى او به طرز عجيبى هميشه سكوت و نظم حاكم است و ظاهراً حتى والدين بچه ها هم هيچ وقت با اعتراضات خود مزاحمش نمى‏شوند. از مدير پرسيدم : "راستى راز موفقيتش چيه؟ "
مدير گفت : "معلمى تو خونشه. هيچ كس تو كلاسش جيك نمىزنه، در صورتى‏ كه اون هرگز به شاگرداش دست نمى زنه، حتى انگشتم نمى زنه. فقط لگد مى زنه ."
شروع به تمرين حركات دفاعى جودو در يك باشگاه پرورش اندام با دوازده مرد ديگر كردم . اكثر قريب به اتفاقشان معلم بودند. تصميم قطعى دارم كه هيچ كتكى را بى جواب نگذارم. مدير از اين قضيه خبر ندارد.

*****

٢١ اكتبر. از سنديكاى معلمين كه حافظ منافع ماست، خبر دادند كه وزير دارايى با اضافه كردن حق ريسك به حقوقمان مخالفت كرده است، طبق برداشت او، هنوز در جبههء آموزشى وضعيت جنگ، رسمى نشده است. حيف شد، من به همه بدهكارم ، به بقالى ، به باشگاه و همينطور به وكيل كه دارد وصيّتنامه ام را آماده مى‏كند. راستش تصميم گرفتم زاتوپك را از دستور زبان رد كنم، چون در جواب سوالم در امتحان:"خوردم " چه زمانى‏است ؟ جواب داده بود: " زمان گشنگى . "
نيمى از دارايى نقدى ام را كه معادل ٦٢٥ ليره است ، براى آسايشگاه معلمين معلول و بيوه هايى كه شوهرانشان در حين انجام وظيفه در جبههء آموزشى جان داده بودند به ارث گذاشتم . براى مدير تعريف كردم كه ديروز در خيابان از بالاى پشت بام ها به طرفم تيراندازى شد. او پيشنهاد كرد كه در دورهء امتحانات زياد از خانه خارج نشوم .
ضمنا زاتوپك از من نمرهء بد گرفت .

****

٢٢ اكتبر. فراموش كرده بودم كه برادر زاتوپك در ارتش توپچى است . بمباران در ساعات اول صبح شروع شد، اتفاقن داشتيم در مورد پيشگويى هرتصل صحبت مى كرديم. به پناهگاهى رفتيم كه سال ها پيش وقتى كه پسر يك خلبان نيروى هوايى رفوزه شده بود آن را ساخته بودند.
حدود بيست گلولهء توپ در اطراف ساختمان مدرسه منفجر شد.
در ساعات ظهر، مدير با يك پرچم سفيد خارج شد و با ليست شرط هاى شورشيان برگشت : "به زاتوپك نمره خوب بده و از او تقاضاى عفو كن."
فقط جناح راست مدرسه صدمه ديده بود. شاگردان تقاضاى عفوم را نپذيرفتند و چون به نظرشان ساختگى و زوركى مى آمد، مدير را گروگان گرفتند. به وزير آموزش زنگ زدم و از او در مورد تضادهاى موجود در مملكتِ تحصيل اجبارى بازخواست كردم. چطور معلمان ما مى توانند براى شاگردانشان نمونه باشند، وقتى مجبورند، جفت جفت راه بروند مبادا كسى از پشت سر غافلگيرشان كند؟ اين ها مشكلات وجدان يهودى است. آموزگارى كه هر روز كتك مى خورد تأثيرش بر جوانان كاهش مى يابد. وزير قول داد كه موضوع را بررسى كند، ولى دركنارش، ما را از باج خواهى مجدد برحذر داشت.

*****

١٥ نوامبر. از آنچه مى‏ترسيدم به سرم آمد. زاتوپك سرما خورد. امروز دسته اى پليس به كلاس حمله كردند و بنابر شكايت جوان، مرا به جرم بى احتياطى بازداشت كردند. هر چه ادعا كردم كه من پنجره را باز نگذاشته بودم فايده نداشت ، همهء خانواده زاتوپك يك زبان بر عليه من شهادت دادند.
نمايندهء سازمان صليب سرخ در زندان به ديدارم آمد و از من پرسيد كه آيا تا رسيدن روز دادگاه خواسته‏اى دارم يا نه ؟
بر بسترم هراسان و لرزان دراز كشيدم و گفتم : "راه حل تعليم و تربيت ايسرائلى، تدريس بدون دخالت دست است، بدون تماس مستقيم ... معلم بايد تا حدّ ممكن از شاگردانش دور باشد.."
دورِ دور، يك جايى آن بالاها ... مثل يك ديكتاتور.....مثل يك بت ...
*****
١٦ نوامبر. امروز روزنامه را باز كردم و چه ديدم ؟ معجزه .
خطر از سرمان گذشت. تلويزيون آموزشى در راه است. واقعن در آخرين لحظه .
*****
از کتاب "گزیده ی ادبیات معاصر اسرائیل"، چاپ و نشر از شرکت کتاب
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Saturday, February 25, 2006
ترانه شبات
یکی از خواننده‌های محبوب من و یک فوج آدم دیگر امیر بِنَیون است. او سی و یک سال دارد و در شهر بِعِرشِوَع که پایتخت صحرای جنوب اسرائیل محسوب می‌شود به دنیا آمده. امیراز کودکی موسیقی سبک مصری و الجزیره‌ای و نواختن عود را از پدرش آموخته و بعد ازپایان تحصیل با پدرش به شغل بنایی می پردازد تا آن که پولی جمع می‌کند و آلبوم اولش، "فقط تو" را که شعر و آهنگ همه‌ی ترانه‌هایش کار خودش است در استودیو ضبط می‌کند. ازاین آلبوم بیش از هشتادهزار نسخه فروش رفته که در اندازه‌های اسرائیلی رقم بسیار بالایی است. از آن زمان تا کنون امیر سه آلبوم دیگر تهیه کرده که همه با استقبال زیادی روبه‌رو شده‌اند.
این بار دو آهنگ از او برایتان انتخاب کرده‌ام به نام‌های "بامن برهمه چیز پیروز شدی" و "وقتی غمگینی" که آن ها را به خاله قاصدک* که یکی از هواداران آهنگ های امیراست تقدیم می‌کنم.
ضمنن دوستانی که علاقه مند به شنیدن موسیقی ودیدن کلیپ های عبری هستند به اینجا سری بزنند.
شبات شالوم
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, February 24, 2006
با هم زمین بخوریم

کی فکرش را می کرد این طوری تمام شود ولی جاذبه ی مسابقات ورزشی در همین غیرقابل پیش بینی بودن آن هاست. دیشب هردو ستاره ی ما زمین خوردند و به همین خاطر کلی امتیاز از دست دادند و برنده ی خوشبخت مدال طلا شیزوکا آرکاوای ژاپنی شد که واقعن کارش فوق العاده بود و نمی شد لحظه ای از او چشم برداشت. رفتارش هم بسیار دل نشین و باکلاس بود. آفرین! دیشب خبردار شدم که خانواده ی ایرینا سلوتسکایا درشهر من زندگی می کنند و او گاهی به ما سرمی زند. برایش پیامی ندارید؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Thursday, February 23, 2006
با هم سُر بخوریم

من شخصن میانه خوبی با برف و یخ و زمین خوردن ندارم و مسابقات المپیک زمستانی تورینو شاید برایم جاذبه ی چندانی نداشته باشد ولی نمی توانم زیبایی چشمگیر مسابقات پاتیناژ را نادیده بگیرم. فینال پاتیناژ زنان که امشب برگزار می شود بدون شک یکی از لحظات اوج این مسابقات است. امسال رقابت نزدیکی بین قهرمان آمریکایی، ساشا کوهن و قهرمان روس، ایرینا سلوتسکایا وجود دارد به طوری که در مرحله ی اول ساشا با اختلاف ناقابل 0.03 امتیاز از رقیبش پیشی گرفته. ایرینا که تازه از یک بیماری نادر خونی بهبود یافته تا به حال دوبار قهرمان جهان و هفت بار قهرمان اروپا شده و ظاهرن شانس موفقیتش بیشتر است. از طرفی ساشا شش سال از او جوان تر است، مادرش اوکراینی است و آمریکایی ها حسابی رویش حساب می کنند. در المپیک زمستانی 2002 هم رقابت بین آمریکا و روسیه بود که در پایان ایرینا مدال نقره گرفت و روس ها اعتراض زیادی به حق کشی داورها کردند. خلاصه سعی کنید این رقابت را از دست ندهید. برای خالی نبودن عریضه در قسمت یهودی شناسی شاید بد نباشد بدانید که هر دوی این ورزشکارها یهودی هستند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Wednesday, February 22, 2006
خاطرات یک آموزگار یهودی(1)

امروز گزارش سالانه وزارت آموزش و پرورش اسرائیل در مورد خشونت در مدارس منتشر شد. در این گزارش آمده است که بیش از بیست و پنج درصد دانش آموزان و بیست درصد آموزگاران در مدرسه احساس ناامنی می کنند. با این اوضاع فرستادن بچه ها به مدرسه هم دل و جرأت می خواهد. نمی دانم در باقی کشورهای جهان از جمله ایران خودمان وضعیت چطور است.
این آمارها مرا به یاد یکی از داستان های کوتاه بزرگ ترین طنزنویس اسرائیلی افراییم کیشون انداخت. این داستان سال ها پیش نوشته شده ولی هنوز تازگی خود را از دست نداده است. برای ایجاد تعلیق آن را در دو قسمت پست می کنم.

از دفتر خاطرات يك آموزگار يهودى

١٣سپتامبر. امروز كار آموزشى ام را در مدرسهء ابتدايى به جاى يك معلم فرارى آغاز كردم. احساس فوق‏العاده اى است، يك كلاس كامل پر از دختران و پسران بومى خشن و دوست داشتنى در اختيار دارم. اين آينده هاى مملكت مثل مومى در دستان مجسمه ساز هستند. قبل از ورودم به كلاس، مدير مدرسه طى يك نشست طولانى به من هشدار داد كه با شاگردان درگير نشوم چون آنها نسبت به قواى جديد آموزشى حساسيت دارند. به مدير گفتم : "براى من، تدريس، وسيله معاش نيست، هدف است ."
ناگفته نماند كه اين موضوع برايم از قبل روشن شده بود. وقتى مرا از مبلغ حقوقم مطلع كردند، فكر كردم دارند دستم مى اندازند. ولى نمى انداختند. مهم نيست ، صرفه جويى مى‏كنيم، كمى كار مى‏كنيم، كمى هم اعتصاب تا همه چيز درست شود. اصل كار، جوانان ما هستند.
اتفاقاً اولين جلسهء درس در جو فوق العاده اى آغاز شد، ولى پس از آن يعنى تقريباً بعد از يك دقيقه، يكى از شاگردان نيمكت اول به نام زاتوپِك راديو اش را روشن كرد. سه بار به او اخطار دادم كه من تحمل موزيك سبك را در ساعات درس ندارم. آخر سر كنترلم را از دست دادم و به او دستور دادم از كلاس بيرون برود.
زاتوپك جواب داد: "خودت برو بيرون !" و به جستجويش بر روى امواج كوتاه ادامه داد. فوراً پيش مدير رفتم . او مرا تشويق كرد كه به هيچ وجه از كلاس خارج نشوم . مدير معتقد بود: "اگر قرار باشد يكى از شما از كلاس بيرون برود، بهتر است او باشد نه تو. نبايد از خودت ضعف نشان بدهى !"
به كلاس برگشتم و با قدرت و شجاعت شعر زنبور را تدريس كردم، به هر حال حس كردم كه زاتوپك كلاهم را نشان كرده است.

*****

٢٧ سپتامبر. امروزاتفاق بدى افتاد. هنوز نمى دانيم مسئوليت حادثه به گردن كيست؟ تا جايى كه به ياد دارم دعوا وقتى شروع شد كه متوجه يك اشتباه املائى در جملهء : "عانها ديوانه كتابند" در انشاى زاتوپك شدم .
جوان هشيار "آنها" را غلط نوشته بود. در لحظاتى كه مشغول نوشتن بود پشت سرش ايستادم و با انگشت، اشتباه فجيعش را به او نشان دادم. زاتوپك هم خط كش چوبى اش را برداشت و روى انگشتم زد .
درد داشت! من طرفدار اطاعت كوركورانه در آموزش و پرورش نيستم، ولى تنبيه بدنى را هم به عنوان يك روش آموزشى نفى نمى كنم . فوراً از شاگرد خطا كار خواستم كه والدينش را بياورد. كلاس، تصميم حاد مرا با يك هوى طولانى پذيرفت ولى به روى خودم نياوردم و به تدريس دستور زبان ادامه دادم .
هر چه باشد من معلم و مربى هستم .
حادثه را براى مدير تعريف كردم. مدير پس از بررسى گفت : "طبق قانون عثمانى ، كتك زدن براى شاگرد مجاز است و براى معلم ممنوع. بهشان بيش از اندازه نزديك نشو...."

*****

٢٨ سپتامبر. امروز صبح، والدين زاتوپك به كلاس آمدند. مادر، دو تا پدر و تعدادى عمو و دايى . يكى از پدرها فرياد زد: "يعنى ميگى پسر من ابلهه ؟ نوشتن بلد نيست ؟ هان ؟ " بحث آتشين و كوتاهى بود. سعى كردند مرا تحت فشار بگذارند، ولى موفق نشدند، مثل جن از ميان دست و پايشان فرار كردم، به اطاق مدير گريختم و در را به رويم قفل كردم. والدين مذكور با قدرت بر در مى كوبيدند. مدير وحشت زده گفت : "حالا درو مى شكنند، بهتره خودتو تسليم كنى ..."
برايش توضيح دادم كه اين كار اثر منفى بر شاگردانم كه مرا سرمشق خود مى دانند مى گذارد. شاگردان، نيمكت هايشان را از كلاس درآورده و توى راهرو چيده بودند تا بهتر ببينند و هى هوپ، هى هوپ گويان زاتوپك ها را به حمله تشويق مى كردند. ...
از شانس من در همين لحظه بازرس آموزش و پرورش از راه رسيد، حسابى مرا توبيخ كرد و به زور آشتى‏مان داد. طبق مصالحه اى كه با وساطت بازرس انجام شد، والدين زاتوپك ساختمان مدرسه را ترك كردند، به شرطى كه ما ديگر در مسائل املايى دخالت نكنيم.

ادامه دارد...
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Monday, February 20, 2006
ما و رسانه ها

این روزها کار و بار کاریکاتوریست‌ها حسابی گرفته. مسابقه‌ی کاریکاتوراسرائیلی ضد یهودی که در یکی ازپست‌های قبلی به آن اشاره کرده بودم بال وپر گرفته و برگزار کنندگانش برسر شاخ هر درختی مصاحبه می‌کنند. در بین کاریکاتورها این یکی برایم خیلی جالب بود، برای دوستان فرانسوی زبان باید توضیح بدهم که این کاریکاتور حضرت موسی را نشان می‌دهد که فرمان یازدهم و مخفی ده فرمان را آورده که در آن نوشته شده: "ضمنن فراموش نکن رسانه ها را تحت سلطه بگیری!"
در پی معرفی شدن وبلاگم در چند سایت آبرومند و بالا رفتن ناگهانی تعداد بازدیدکننده‌ها، زیاد هم بی ربط به نظر نمی‌آید!!!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Saturday, February 18, 2006
ترانه شبات
این خانم زیبا رویی را که ملاحظه می کنید اسمش میری مِسیکاست. با وجود این که یک سالی بیشتر نیست که پا به میدان خوانندگی گذاشته، کارش کلی گل کرده و خواننده سال 2005 شده. ترانه "به آنجا" را با صدای میری مسیکا میتوانید اینجا بشنوید. به خاطر رعایت حال دوستانی که در ایران هستند و سرعت خطشان پایین است فایل موسیقی را تا حد ممکن کوچک کرده ام که البته به قیمت پایین آمدن کیفیت تمام شده است.
اگر مقبول نظر افتاد، قول می دهم هرشنبه یک خواننده جدید را به شما معرفی کنم.
شبات شالوم
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
خبرهای خوب سینمایی
امروز روز خوبی برای سینمای ایران و اسرائیل بود(باورم نمی شد که می شود سه کلمه ایران، اسرائیل وخوب را در یک جمله به کار برد).

فیلم آفسايد، ساخته جعفر پناهی جايزه خرس نقره ای پنجاه و ششمين دوره جشنواره برلين را به دست آورده است. آفسايد به مسئله ممنوعيت حضور زنان در ورزشگاه ها و بخصوص تماشای مسابقات فوتبال می پردازد.
سه فیلم اسرائیلی هم در این جشنواره جایزه گرفته اند.
فیلم مستند "عروسک های کاغذی" ساخته تومرهایمن سه جایزه از جمله
جایزه فیلم برگزیده تماشاچیان را از میان 51 فیلم مستند و غیرمستند برد. این فیلم درباره چند کارگر خارجی همجنس گرا از فیلیپین است که در طول هفته کارشان پرستاری از آدم های پیری است که با آنها ارتباط نزدیکی دارند و در آخر هفته به عنوان دراگ کویین در کاباره ها نمایش می دهند. عروسک های کاغذی اسم گروه هنری شان است. در عکس کارگردان را با یکی ازبازیگران مرد فیلم می بینید. باید دیدنی باشد.
برنده دیگر فیلم کوتاه "سرباز تنها" ساخته تالیا لاوی بود که جایزه فیلم کوتاه برگزیده تماشاچیان را برد و فیلم دیگری به نام "نزدیک به خانه" ساخته دالیا هاگارجایزه مخصوص کنفدراسیون بین المللی سینماهای هنری را از آن خود کرد. خلاصه امسال خانم ها جوایز را درو کرده اند.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
دالایی لاما یا لالایی ما

دالایی لاما، رهبر روحانی تبت که سال هاست در تبعید به سر می برد، برای چهارمین بار در چند سال اخیر به اسرائیل آمده تا مردم منطقه را به صلح و آرامش تشویق کند ومثل همیشه بگوید خشونت راه حل نیست. جالب اینجاست که دولت اسرائیل از ترس چین از او استقبال رسمی نکرده و فقط چند تن از وزیران اهل دل با او ملاقات دوستانه داشته اند. دالایی گفته خوشحال می شود گپی هم با رهبران حماس بزند. درعکس او را در کنار دیوار ندبه می بینید. من فقط شیفته رنگ کلاه و هماهنگی آن با ردایش شده ام. فیلم بخشی از مصاحبه مطبوعاتی او را می توانید اینجا ببینید.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Thursday, February 16, 2006
اقدام مبتکرانه یا خودزنی به سبک اسرائیلی؟
در پی جنجال های اخیر بر سر نشر کاریکاتورهای پیامبر اسلام در یک روزنامه دانمارکی و واکنش به زعم من بچه گانه و بی ربط روزنامه همشهری و برگزاری مسابقه کاریکاتور هولوکاست، یک گروه کاریکاتوریست اسرائیلی با یک اقدام ابتکاری مسابقه بهترین کاریکاتور اسرائیلی آنتی سمیتیک(ضد یهود) را برگزار می کند. مبتکر این مسابقه ظاهرن به شوخی گفته: " ما به دنیا نشان خواهیم داد که می توانیم بهترین، هوشمندانه ترین و توهین آمیزترین کاریکاتورها ی ضد یهودی را که تا به حال منتشر شده بکشیم و هیچ ایرانی ما را در زمین خودمان شکست نخواهد داد!"
بیایید خودمان را انقدر جدی نگیریم. این برداشت من بود، شما چه فکر می کنید؟
(با تشکر از الهام)
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Tuesday, February 14, 2006
بیدا بیدا مبارک بیدا یا شوشَنا رو بردن وای وای
راستش قصد نداشتم وبلاگ را به این زودی افتتاح کنم. داشتم درودیوار وبلاگ را رنگ می زدم و میزها را می‌چیدم و گاهی با خودم حرکات موزون و ناموزون انجام می‌دادم که یک باره دیدم ای دل غافل مهمان‌ها بی خبر آمدند وبا سیل دو کامنت روبرو شدم. نگو جناب آشپزباشی با آن کنجکاوی خوشخواهانه معروفشان وبلاگ مرا کشف کرده و با آشی و لینکی مرا مورد لطف قرار داده‌اند. همین جا از لطفشان تشکر می‌کنم و اعتراف می‌کنم که بله درست حدس زدید من همان یگانه خواننده شما در این گوشه فسقلی دنیا هستم.
از خودم پرسیدم حالا که مهمان‌ها آمدند چرا مهمانی راآغاز نکنیم و چه روزی بهتر از والنتاین، روز جهانی عشق برای این کار؟ نه، قصد ندارم برایتان حرف‌های عشقولانه بزنم فقط اجازه بدهید بگویم که امیدوارم به قول کازابلانکائی‌ها این آغازی باشد برای یک دوستی بی‌پایان.

امروز را با خبر غم انگیزی شروع کردم. یکی ازخواننده‌های محبوبم شوشـَنا دَماری، ملکه آواز عبری در سن هشتاد و سه سالگی درگذشت. جالب است بدانید که قرار بود دو هفته دیگر کنسرتی اجرا کند و در آن کارهای جدیدش را ارائه دهد. این خانم در دو سالگی در زمان مهاجرت بزرگ یمنی‌ها از یمن به اسرائیل مهاجرت کرده‌بود و از چهارده سالگی به روی سن می‌رفت. اینجا یمنی‌ها به داشتن صدای خوش معروفند(استرئوتیپ را تحویل بگیرید). بیشتر خواننده‌های خوش صدای یهودی یمنی‌الاصل هستند. شاید اسم اُفرا خَزا یا تیمنا را شنیده باشید.
خلاصه امروز اکثربرنامه‌های رادیویی و تلویزیونی به بزرگداشت شوشنا اختصاص دارد.
این هم فیلمی که حدود یک ماه پیش تهیه شده و در آن شوشنا با آهنگساز، شاعر و خواننده جوان، عیدان رایخِل می‌خواند وگپ می زند. در یکی از صحنه ها به پسرک می گوید اگر عاشقم شدی مستقیم بگو، طفره نرو.
یکی از معروف‌ترین ترانه‌های شوشنا به نام شقایق‌ها را می‌توانید اینجا بشنوید.
تا پستی دیگر روز و روزگارتان خوش
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

View My Stats