آن سوی دیوار
یادداشت های یک ایرانی از زندگی اش در اسرائیل
Saturday, September 08, 2007
لبخند پاسکال

مدتی ست کتابی این دور و برها چاپ شده به نام "لبخند دلفین" که داستان واقعی دوستی عجیب یک جوان بدوی به نام عبدالله و یک دلفین است. قبیلۀ عبدالله ساکن صحرای سینا ست و تابستان‌ها با ماهی‌گیری در دریای سرخ امرار معاش می‌کند. او در پنج سالگی در اثر یک حادثه شنوایی‌اش را از دست می‌دهد و از همان زمان دیگر حرف نمی‌زند و گوشه‌گیر و مطرود می‌شود. یک روز که مشغول ماهی‌گیری بوده دلفینی دومتری به قایقش نزدیک می‌شود، ظاهراً دلفین در وجود او چیزی می‌بیند چون از آن روز یک دوستی عمیق بین‌شان شکل می گیرد. دلفین که اسمش را اِوِلین گذاشته‌اند هر روز به عبدالله سر می‌زند و این دو با هم شنا و بازی و خلاصه کیف دنیا را می‌کنند. جوان بدوی کم کم اعتماد به نفسش را به دست می‌آورد و شروع به حرف زدن می‌کند، از طرفی دوستی با اِوِلین توریست ها را که در صحرای سینا فراوانند به طرفش جذب می‌کند و منبع درآمدی برایش درست می‌شود. امروز عبدالله گوشه گیر صاحب خانواده و مرد سرشناسی شده .
اما چیزی که بیشتر توجه مرا جلب کرد نویسندۀ این کتاب خانم "پاسکال برکوویچ" بود که برای خودش اعجوبه‌ای‌ست. او که در 16 سالگی دو پایش را در حادثۀ قطار در پاریس از دست داده بعد از گذراندن یک بحران سخت خودش را جمع و جور می‌کند و به زندگی لبخند می‌زند، در مصاحبه‌ای می‌گوید:
"کم کم یاد گرفتم جسمم رو بپذیرم، به خودم تو آینه نگاه کنم و اون چه رو می‌بینم دوست داشته باشم. این اتفاق در یه لحظه نمی افته، قدم یه دفعه از 1.67 شده بود یه متر. از همون جا باید تصمیم می‌گرفتم می‌خوام خوشحال باشم یا افسرده. این یه تصمیم بود، نه چیزی که از آسمون نازل می‌شه. باید پا می‌شدم، یه ضربدر روی پاهام می‌زدم و می‌گفتم من اینم."
پاسکال یک سال بعد از حادثه به اسرائیل مهاجرت می‌کند، به دانشگاه حیفا می‌رود تا علوم سیاسی بخواند ولی چون باسن نشستن نداشته و سر کلاس بند نمی‌شده انصراف می‌دهد و تصمیم می‌گیرد خبرنگار شود. از آنجا که چند زبان بلد بوده به زودی در عالم خبرنگاری جا باز می‌کند، یک بار هم برای تهیۀ گزارش دربارۀ یهودی‌های سوریه، از طرف یدیعوت اخرونوت به آن جا فرستاده‌ می‌شود. در سال 94 پاسکال برای تحصیل در رشتۀ سینما به زادگاهش پاریس می‌رود و از آن زمان چند فیلم مستند در اقصی نقاط جهان ساخته و دو کتاب نوشته‌است.
او که یک ورزشکار است به تنهایی با صندلی‌اش از پله‌ها بالا و پایین می‌رود و ورزش‌های مورد علاقه‌اش صخره‌نوردی‌، قایق‌رانی، شنا و کوهنوردی‌ست. پاسکال ازدواج کرده و یک دختر گیس طلایی دارد. جالب این که با شوهرش در یک دیسکوی برزیلی آشنا شده.



Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

View My Stats