آن سوی دیوار
یادداشت های یک ایرانی از زندگی اش در اسرائیل
Thursday, April 06, 2006
عروسی در سه پرس

جای شما خالی دیشب رفته‌بودیم عروسی یکی از دوستان. طبق معمول دو ساعت دیرتر از ساعتی که از ما خواهش کرده‌بودند به تالار جشن رسیدیم و دیدیم سالن هنوز نیمه خالی است. دم در جز مادر داماد کسی به پیشوازمان نیامد، بقیه از خستگی از پا افتاده‌بودند و رفته بودند نشسته بودند. گشتیم تا جایی که مشرف به پیست رقص و دور از بلندگوها باشد پیدا کنیم که دیدیم زرنگتر از ما زیادند. بالاخره میزی نزدیک در آشپزخانه پیدا کردیم که لااقل وقتی غذا سرو می‌کنند اول به ما برسد.
عروسی‌های اینجا معمولا به سه بخش اصلی تقسیم می‌شود: پرس اول، پرس دوم و پرس سوم. بقیۀ چیزها فرعیات است. پرسها را هم مستقیما می‌آورند سر میز که خدای نکرده در حق کسی بی‌عدالتی نشود. البته اگر با گارسونها خشکه حساب کنی می‌توانی این عدالت را هم تا حدی به نفع خود نسبی کنی.
تازه داشتیم خودمان را با سالادهای سر میز گرم می‌کردیم که آقای دی جی که صدایی تودماغی داشت و مثل مسلسل حرف می‌زد، اعلام کرد که عروس و داماد دارند می‌آیند و لطفا برای مراسم عقد تشریف بیاورید پای خوپا.
خوپا را حتما در فیلمهای هالیوودی زیاد دیده‌اید، معمولا سن کوچکی است که بسته به بودجۀ داماد دور و برش تزئین شده و چهار ستون چوبی و سقفی پارچه‌ای دارد. سمبلی است از زندگی مشترک در یک چهارچوب جدید. عروس، داماد، ربای و هرکس زورش برسد روی آن می‌ایستند و مراسم عقد را اجرا می‌کنند. بهتر است کمی بلند باشد تا مهمانان بتوانند به خوبی تغییر اندازۀ گوش داماد را ببینند.
ما که عروس را هنوز ندیده بودیم رفتیم گوشه‌ای بیرونِ در کمین کردیم تا او را از نزدیک ببینیم، به چشم خواهری از زیر تور به نظر خوشگل می‌آمد. از آنجا که خانوادۀ عروس مذهبی بودند، طبق سنت خانوادگی، عروس و داماد یک هفته‌ای همدیگر را ندیده‌بودند و هر دو روزه بودند. این جوری داماد دیگر مجبور نبود عروس را به سلمانی ببرد و ساعتها علف زیر پایش سبز شود، روزه هم به خاطر آن است که این روز مقدسترین روز زندگی هر زوج به حساب می‌آید و باید از حالا به گرسنگی عادت کنند.
بعد جناب ربای سخنرانی کوتاهی در بارۀ تعهدات زن و مرد نسبت به یکدیگر کرد و یکی یکی کلمات خطبۀ عقد را در دهان داماد گذاشت. داماد هم مثل یک پسر خوب کلمات را تکرار و حلقه را در انگشت عروس خانم کرد. در اینجا نوبت به مراسمی رسید که کابوس هر داماد یهودی است یعنی شکستن لیوان.
در مورد فلسفۀ شکستن لیوان در شب عروسی فرضیه زیاد است اما معروف‌ترین آنها این است که حتی در زمان شادی هم باید فاجعۀ خرابی بیت‌المقدس را به یاد داشت. ولی برای بعضی از دامادها این رسم معنای اثبات مردانگی را پیدا کرده، چون واقعا وقتی دامادی لیوان شیشه‌ای پیچیده شده در دستمال را با ضرب اول نمی‌شکند، جمعیت چنان آهی می‌کشد که انگار طرف اصلا مرد نیست. تا به حال چند بار اتفاق افتاده که دشمنان یا دوستان داماد به عنوان شوخی، لیوان را با لیوان نشکن عوض کرده‌اند و در نتیجه داماد با پای شکسته به حجله رفته، به همین دلیل لازم است همیشه قبل از مراسم لیوان را دست آدم بی‌غرضی بسپارند.
البته داماد ما با همان ضرب اول لیوان را دم خوپا کشت و صدای هلهلۀ جمعیت را به هوا برد. بعد هم قسمت رقص و پایکوبی آغاز شد که چون در این جشن تعدادی از مهمانها مذهبی، تعدادی سکولار و تعدادی نه این و نه آن بودند پیست رقص به سه قسمت مردانه، زنانه و مختلط تقسیم شد که برای من تجسمی از روح بلاخوردۀ دمکراسی بود. بعد رفتیم سر میزهایمان سراغ قسمتهای اصلی برنامه، بعد از پرس سوم که همه خورده و آشامیده بودند و کمربندها شل و سرها گرم شده بود تازه یادشان افتاد عروس و داماد را روی صندلی بالا و پایین کنند، آن بیچاره‌ها هم که از ترس داشتند سکته می‌کردند چاره‌ای نداشتند جز این که سرنوشتشان را به دست مشتی مهمان مست و نیمه مست بسپارند، این رسم هم لابد سمبلی است از تلاطم زندگی، فقط امیدوارم دریازده نشده باشند.
رامین جان مزال توو.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

View My Stats