آن سوی دیوار
یادداشت های یک ایرانی از زندگی اش در اسرائیل
Tuesday, December 19, 2006
در روزهای خنوکا

داستان مینیاتوری "در روزهای خنوکا" نوشتۀ یوسل برستاین مناسب این روزهاست. يوسل برستاين در سال ١٩٢۰ در لهستان به دنيا آمد و در سن ١٦ سالگى خانه را به قصد استراليا ترك كرد. در جنگ جهانى دوم در ارتش استراليا خدمت كرد. او در سال ١٩٥۰ به اسرائیل مهاجرت كرد، براى سالها عضو كيبوتص گيوعَت بود و در آنجا چوپانى مى كرد. بعد از آن به كارهاى مختلفى از بانكدارى گرفته تا گويندگى راديو پرداخت. يوسل به دو زبان عبرى و ايديش مى نوشت و كتاب هايش به چندين زبان از جمله آلمانى، ايتاليايى و چينى ترجمه شده اند. او در سال 2005 درگذشت.

در روزهاى خنوكا

در روزهاى خنوكا(١)، در زمان جنگ جهانى دوم، يك رباى ارتشى به اردوگاه دور افتاده ما در استراليا آمد تا برايمان از نبرد مكابى ها(٢) تعريف كند. در اردوگاه، غير از سربازان يهودى، سربازانى هم از ملت هاى ديگر پيدا می شدند كه اكثرشان يونانى بودند. يكى از آنها، روستايى غول پيكرى از مقدونيه بود كه لب هاى اسبى داشت و با رفیقم پاول ولف، دكتر فلسفه از آلمان دوست شده بودند. آنها در يك چادر زندگى مى‏كردند، در غذا و شيرينى شريك بودند و با هم در سكوت مى نشستند.
در روز ديدار رباى ارتش، يهودى ها در يك گوشه ناهارخورى بزرگ نشسته بودند و يونانى ها داشتند با هم ورق بازى مى كردند. دو دوست ساكت ، فيلسوف و روستايى درگوشه اى دنج جا خوش كرده بودند.
پاول ولف داشت كتابى از آرتور شوپنهاور، كاهن بزرگ بدبينى مى‏خواند و پاپا ديميترى كه خواندن و نوشتن بلد نبود، كتاب دعاى بسته اى را كه روى آن صليبى كنده كارى شده بود در دست گرفته بود و از حفظ، دعايى را با آهنگى يكنواخت و بى انتها زمزمه مى كرد. روى لب پايينى اش لبخندى ماسيده بود.
رباى، موعظه اش را با كلمات " زمانى كه اين شمع ها را روشن مى كنيم " آغاز كرد و بعد از آن بدون معطلى به زبان انگليسى اضافه كرد : "در دوران آنتيوخوس، يونانى‏ ظالم . "
اشاره هاى سربازان يهودى به رباى كه صدايش را پايين بياورد كمكى نكرد. يكى از ورق بازها كه كلمهء"يونانى" را شنيده بود سرش را از روى ورق ها بلند كرد، گوشش را تيز كرد و به ما چشم دوخت. بقيهء ورق‏بازها هم از او تقليد كردند. بيشتر يونانى ها ماهى فروش ، باربر ومشترى بارها بودند و در باره جنگ بين يونانى‏ها و يهودى ها چيزى به گوششان نخورده بود. در اردوگاه، دو ملت با هم در صلح و صفا زندگى مى‏كردند. يكى از يونانی ها روى ميز پريد و از هر كسى كه خون پاك يونانى در رگ هايش جارى است خواست كه در محوطهء بزرگ به او بپيوندد. يهودى ها هم به ميدان رفتند.
پاپا ديميترى هم چوبدستى اش را برداشت و به جنگ رفت. از آنجا كه او در اردوگاه پاره كاغذها را جمع مى كرد، در انتهاى چوبدستى اش ميخى بود. اين شغل را به او داده بودند چون از روز اولى كه سربازگيرى شده بود، سرش روى سينه اش افتاده و آن را بلند نكرده بود.
پاول ولف هم بيرون آمده بود، ولى تنها ايستاده و به يهودى ها ملحق نشده بود. وقتى پاپا ديميترى متوجه جريان شد، گروهش را ترك كرد و به سوى رفيقش رفت تا او را به طرف يهودى ها هدايت كند. دوستى به جاى خود، ولى وقتى جنگ درمى‏گيرد بايد جنگيد.
پاول ولف سرش را به علامت امتناع تكان داد. او در اردوگاه مرگ داخاو به عنوان يك يهودى اسير شده بود ولى كسى كه ماهيت او را تعريف مى كند هيتلر نيست. او هميشه از جمع متنفر بود و قصد داشت در آينده هم راهش را در زندگى، به تنهايى پيدا كند.
جدال بين دو گروه، در وسط محوطه با علائم دست و حركات سر پيش مى رفت . روستايى غول پيكر معمولاً در طول روز بيش از چهار، پنج كلمه حرف نمى زد. از طرف يونانى ها بر سرش فرياد مى زدند: " بزنش يهودى رو. "
ولى پاپا ديميترى هراسان ايستاده بود. چوبدستى در دست افراشته اش مى لرزيد. حتى با سرافتاده، در كنار دوستش مثل برجى بلند بود. لبخند از لب پايينش محو شده بود.
باز هم از طرف يونانى ها فرياد زدند: "بزن يهودى رو خوردش كن ."
پاپا ديميترى همچنان مقابل ولف ايستاده بود، سرش را روى سر دوستش تكيه داده بود، و مثل پدر دلسوز و بزرگى به نظر مى آمد كه دارد براى پسر سركشش سوگوارى مى كند.

١- حنوکا – جشن نور که به مناسبت رهايی يهوديان از سلطهء آنتيوخوس و آزادی بيت المقدس در حدود سال ١٦٥ قبل از ميلاد برگزار می شود. سمبل آن منورا و شمع هايی است که به مدت هشت روز در اواخر آذر ماه روشن می کنند.
٢- مکابی ها – خانواده مکابی به فرماندهی يهودا مکابی که قيام عليه آنتيوخوس را رهبری کردند.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

View My Stats