امروز روز بزرگداشت قربانیان هالاکاست است. هر سال در همین روز در ساعت دَه صبح آژیری به مدت دو دقیقه به صدا در میآید و در طول این دو دقیقه همه چیز از حرکت باز میایستد، حتی ماشینها در خیابانها و بزرگراهها متوقف میشوند و رانندهها و رهگذرها به احترام قربانیان میایستند. رادیو و تلویزیون در این روز برنامههای خاص خود را دارند که هر کدام به نوعی در ارتباط با هالاکاست است. از صدقۀ سر همین برنامهها دیشب بالاخره فیلم پیانیست را دیدم.
اینجا هر جا بروی و هر کاری بکنی بالاخره با یک بازمانده یا نسل دوم و سوم بازماندهها برخورد میکنی، اکثرشان بیش از نیمی از افراد خانوادهشان را از دست دادهاند و عدۀ زیادی از بیمارستانهای روانی سر در آوردهاند. البته سن نسل اولیها دیگر بالاست و اگر از حزب بازنشستگان سر در نیاورند، رفته رفته جز یادی از آنها نخواهد ماند.
تا چند سال پیش فیزیوتراپیستی داشتم به نام روتی که زن فوقالعاده دوست داشتنی و فعالی بود و تا سن 67 سالگی حاضر به بازنشسته شدن نبود، برایم تعریف میکرد که چطور وقتی بچه بوده پدر و مادرش او را از ترس نازیها به صومعهای میسپارند و ناپدید میشوند. بعدها خبر میرسد که در یکی از اردوگاههای مرگ کشته شدهاند. این تجربۀ تلخ باعث شدهبود مثل خیلی دیگر از بازماندهها یک دشمنی خاص و شخصی با خدا داشتهباشد. میگفت خدایی که حاضر است میلیونها انسان معصوم و بیگناه را در سختترین شرایط نابود کند، یا وجود ندارد یا بخشنده و مهربان بودنش شایعه است. البته بازماندگانی هم هستند که از طرف دیگر بام افتادهاند و دستکش بوسند و بمالند پایکش چون فکر میکنند نجاتشان را مدیون او هستند.
به کسانی که مثل اسکار شیندلر به یهودیان کمک کردهاند تا از دست نازیها فرار کنند "نیکوکاران اقوام جهان" میگویند. شاید تعجب کنید ولی حداقل یک ایرانی هم در میان آنها قرار دارد که زمانی که کنسول ایران در یکی از کشورهای اروپایی بوده به فرار تعدادی کمک کردهاست و تا جایی که به خاطر دارم چند سال پیش از او تقدیر جانانهای شد.
مطلب را به بالاترین بفرستید: