آن سوی دیوار
یادداشت های یک ایرانی از زندگی اش در اسرائیل
Thursday, April 27, 2006
دیده و نادیده

فردا قرار است یکی از این دوستان نادیده‌ام دیده شود و من بدجوری دست و پایم را گم کرده‌ام. دوستان عزیزم مرا می‌بخشند ولی شخصاً خیلی از چیزهای نادیده را به دیده ترجیح می‌دهم. آدم تا وقتی کسی را ندیده و او را فقط از راه چت و تلفن وعکس و ایمیل‌های فله‌ای می‌شناسد یک پازلی دارد که جاهای خالی آن را خودش به عشق و سلیقۀ خودش پر می‌کند و قسمت‌هایی هم که حل نشده و اسرار آمیز باقی مانده‌اند فقط به جذابیت طرف می‌افزایند. حالا وقتی طرف را می‌بینی خیلی باید پیشانی‌ات بلند یا بام انتظاراتت کوتاه باشد که از طبیعت رو دست بخوری. راستش من نگران خودم نیستم دلم به حال آن طفلان معصومی می‌سوزد که مرا از دور می‌شناسند و قدرت تخیل قوی دارند. شُک روانی بزرگی که انتظارشان را می‌کشد با هیچ هیپنوتیزمی قابل رفع و رجوع نیست. این را گفتم که گفته باشم!
دوست نادیده‌ام را چهار پنج سالی است می‌شناسم، حدس هم نمی‌توانید بزنید ساکن کجاست! پرتغال. وقتی 4-5 سالش بوده از ایران خارج شده و خوشبختانه خواندن فارسی را به آن خوبی بلد نیست که بتواند این سطور را بخواند. پس می‌توانم به راحتی بگویم که طبق پازل من یک فرشته است. شغل مقدسی هم دارد که باعث می شود فردا دو سه تا حق ویزیت صرفه جویی کنم!.

قرار است امشب برسد و من فردا در لابی هتل مهمانش هستم. تعجب نکنید این یک رسم شِبهِ بَرَره‌ای است که من رایج کرده‌ام، تازه با این مسائلی که بین هودر، لیزا و نیک‌آهنگ پیش آمده دیگر کسی جرأت نمی‌کند غریب به خانه‌اش راه دهد، فردا ممکن است هزار جور حرف از توش دربیاورند و با تیراژ بالا چاپ کنند.
اگر شما هم در زمینه ملاقات‌های این مدلی تجربیاتی دارید بگویید تا ما هم مستفیض شویم و لطفاً نگویید فقط خودت باش، مشکل همین جاست که زیادی خودم هستم!
فردا تو می‌آیی!
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

View My Stats