آن سوی دیوار
یادداشت های یک ایرانی از زندگی اش در اسرائیل
Wednesday, November 29, 2006
فریاد زیر آب

فریاد زیر آب - موسیقی: بابک بیات

در موسیقی بابک بیات همیشه غم غیرقابل توصیفی موج می زد، شاید هر آهنگ مرثیه ای بود بر پایان غمناک زندگی خودش.

برنامۀ رادیو زمانه دربارۀ این هنرمند به نام "خوشا از عاشقی مردن" قابل تقدیر و شنیدنی ست.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Monday, November 27, 2006
قاشق خم کنی
اینجا این روزها یک برنامۀ هفتگی تلویزیون همه را سر کار گذاشته و با 31 درصد ریتینگ به پربیننده‌ترین برنامۀ تلویزیون اسرائیل تبدیل شده. اسم این برنامه هست: "اوری گلر در جست‌و جوی جانشین".
خیلی‌ها
اوری(یوری) گلر را مشهورترین سایکیک(صاحب نیروهای فوق طبیعی) دنیا و خیلی‌ها او را یک شارلاتان بزرگ می‌دانند که با خم کردن قاشق مولتی میلیونر شده و قصری در برکشایر انگلستان خریده.
اوری گلر در سال 1946 در تل‌آویو به دنیا آمد. به روایتی در 4 سالگی وقتی که داشته در باغی بازی می‌کرده نوری از آسمان به او برخورد می‌کند و او را به زمین می‌اندازد. وقتی به خانه برمی‌گردد تا سوپش را بخورد قاشق در دستش خم می‌شود و از همان زمان توانایی‌های عجیبی پیدا می‌کند. در نسخۀ دیگری آمده که این برق از چرخ خیاطی مادرش بوده‌ و ساعت پدرش را از کار می‌اندازد. به هر حال اوری بزرگ می‌شود و بعد از خدمت سربازی به خاطر قد بلند و بر و رویی که داشته به شغل شریف مانکنی می‌پردازد. هم زمان شروع به برگزاری برنامه‌های تله‌پاتیک در کلوب‌های شبانه می‌کند و به سرعت معروف می‌شود. کارهای معروف او خم کردن یا شکستن قاشق یا کلید با نگاه(نمونه‌اش را من ندیدم) یا فقط با مالش آن، به کار انداختن ساعت یا لوازم مکانیکی با نیروی فکر، تشخیص وجود اشیا در زیر ظرف‌های بسته و از همه مهم‌تر انتقال فکر و فکرخوانی که بیشتر به این صورت انجام می‌شود که کسی تصویری می‌کشد و او بدون دیدن آن تصویر، شبیه آن را روی کاغذ پیاده می‌کند (پریشب این کار را از روی زمین با یک خلبان که در ارتفاع سی‌هزارپایی پرواز می‌کرد انجام داد).
در اوایل سال 70 رسانه‌های اسرائیل که دیگر از کار‌های تکراری و ادعاهای او خسته‌شده بودند به او گیر می‌دهند، او هم بند و بساطش را جمع می‌کند و به امریکا می‌رود تا بختش را آن‌جا بیازماید. در امریکا کم کم معروف می‌شود و توجه رسانه‌ها را به خود جلب می‌کند. این معروفیت باعث می‌شود دانشمندان دانشگاه استنفورد او را برای اثبات توانایی‌هایش به آزمون بطلبند. نتیجۀ این آزمایش‌ها در نشریات علمی منتشر می‌شود و دانشمندان استنفورد آن را جالب و قابل پی‌گیری اعلام می‌کنند. فیلم و نتایج این آزمایش‌ها را می‌توانید اینجا (
+ و + و+) ببینید. مخالفان اوری گلر می‌گویند که این آزمایش‌ها به اندازۀ کافی علمی نبوده و آزمایش‌کننده‌ها از تریک‌های شعبده‌بازی اطلاع کافی نداشته‌اند. به هر حال در آن سال‌ها تب اوری گلر دنیای غرب را فرا می‌گیرد و خم کردن قاشق تبدیل به تفریح مردم در دوره‌های شبانه می‌شود.
جیک جیک مستون اوری ادامه می‌یابد تا روزی که
جانی کارسون مشهورترین شومن آن زمان امریکا اوری را به اجرای برنامه در "لیت نایت شو" دعوت می‌کند و با کمک یک شعبده‌باز ماهر به نام "جیمز رندی" که بعدها به بزرگ‌ترین دشمن اوری گلر تبدیل می‌شود برایش دام می‌گذارد. آن شب اوری موفق نمی‌شود هیچ‌کدام از تریک‌هایش را انجام دهد و حسابی در مقابل میلیون‌ها نفر ضایع می‌شود. خودش انرژی منفی‌ در فضا، برخورد نامناسب جانی کارسون و هیجان اجرای برنامه در مقابل نیمی از امریکا را علت شکست خود می‌داند.
بعد از این شکست گلر به انگلستان می‌رود، آنجا با آغوش باز پذیرفته می‌شود (شاید چون انگلیسی‌ها به خرافات علاقۀ خاصی دارند) و همان جا ساکن می‌شود. در سال‌های 80 خودش را از کارهای نمایشی کنار می‌کشد، کمتر قاشق خم می‌کند و به ادعای خودش بیشتر به استفاده از نیروهایش در کمک به یافتن نفت، آب و معادن طبیعی می‌پردازد، گاهی هم به سیا کمک می‌کند تا با کا.گ.ب مبارزه کند! در هر صورت بی‌شک عشق به معروفیت یکی از انگیزه‌های اصلی زندگی اوست.
جالب است که بعد از این همه سال که دوباره او را از نفتالین در آورده‌اند هنوز با استقبال مردم مواجه شده. البته در برنامۀ "جانشین" که این روزها پخش می‌شود کسانی که ادعای سایکیک بودن دارند دست به کارهای عجیب و غریبی می‌زنند که بیشترشان را در نمایش‌های شعبده‌بازهای حرفه‌ای دیده‌ایم.
"جیمز رندی" که خودش یک شعبده‌باز با رکوردهای جهانی‌ست بعد از
ضایع کردن اوری هدف خود را صید شیادان در سراسر دنیا قرار می‌دهد و فیلم‌های او دربارۀ مچ‌گیری از مرتاضان هندی تا جراحان فیلیپینی واقعاً دیدنی و آموزنده‌است. این مچ‌گیری کشیش درمان‌گر پیتر پاپوف هم حرف ندارد. خوش‌بختانه تعداد زیادی فیلم و سخن‌رانی جالب از رندی در گوگل ویدئو وجود دارد.
در این فیلم رندی تریک‌های گلر را برملا می‌کند ولی به نظر من یک چیز را نمی‌تواند به طرز قانع‌کننده‌ای توضیح دهد و آن تصویرخوانی اوست که بارها دیده‌ام آن را در شرایط غیرممکن در حالی که طرف تصویر را در اتاقی ایزوله شده کشیده، انجام می‌‌دهد.
یک موضوع بامزه، مدتی پیش اوری گلر از شرکت "آی‌کیا" به خاطر این که اسم سبکی از مبلمانش را که پایه‌های خمیده دارد مبلمان "اوری" گذاشته‌، شکایت کرده‌بود.‌
برای علاقه‌مندان:
یک شوی یک ساعته با شرکت چند سایکیک از جمله اوری گلر

فیلم بی بی سی دربارۀ بیوگرافی اوری گلر
نظر شما چیست؟



مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, November 24, 2006
ترانۀ شبات - نینِت

برخاستن در رویا- نینت

خوانندۀ امروز ما نینت برای خودش نوعی سیندرلاست. دختر 19 ساله‌ای از یک شهرستان دور و خانواده‌ای فقیر که با برنده شدن در یک مسابقۀ تلویزیونی به نام "ستاره متولد شد" به سبک "امریکن آیدل" کارش به جایی رسید که بیش از هر آدم معروف دیگری نمی‌‌تواند حتی آب بخورد بدون آن که پاپاراتسی‌ها در کمینش باشند و هر جا می‌رود سیل بچه‌های قد و نیم‌قد راحتش نمی‌گذارند. در یک کلام زندگی بدون ذره‌ای حریم خصوصی که بهای معروفیت در دنیای امریکا زدۀ ماست.
کلیپ بالا هم از مراحل ابتدایی همان مسابقه است، از همان زمان چیز خاصی در این دختر وجود داشت که همه را مجذوب می‌کرد.
این هم چند کلیپ (
+ و+) و فایل صوتی از نینِت که امیدوارم مقبول نظر بیفتد.
برای ترجمه‌اش هم کافی‌ست چشمان‌تان را ببندید و به حرف‌های عشقولانه فکر کنید.
شبات شالوم

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Thursday, November 23, 2006
سریال مَرد

حالا که دو پست این هفته خواسته نخواسته به هالیوود پرداخت پس چه بهتر که پست سوم را هم به گرد ستارگان بیالاییم.
اگر گفتید کدام کارگردان رکورددار بیشترین تعداد ساعت‌ کارگردانی سریال‌های تلویزیونی امریکاست؟ بله درست حدس زدید،
رضا بدیعی. شاید بپرسید رضا بدیعی دیگر کیست؟
رضا بدیعی در سال 1930 در تهران به دنیا آمد. تحصیلاتش را در رشتۀ سینما در ایران انجام داد و سپس به امریکا رفت. آنجا با رابرت آلتمن کارگردان بزرگ(که دو سه روز پیش از دنیا رفت) آشنا شد و در چند فیلم با او به عنوان فیلمبردار همکاری کرد. این آشنایی که کم کم تبدیل به یک دوستی شد بعدها درهای هالیوود را به روی رضا بدیعی به عنوان یک کارگردان گشود. در تلویزیون امریکا رسم است که هر چند قسمت از هر سریال‌ تلویزیونی را شخص دیگری کارگردانی می‌کند. از کارهای مهم او سریال بالاتر از خطر(مأموریت غیرممکن)، مرد شش میلیون دلاری، استارسکی و هاچ، هالک، کارآگاه راک‌فورد، دکتر کوئین، بِی‌واچ، پیشتازان فضا و بافی صیاد خون‌آشام‌هاست. او تا به حال بیش از 400 ساعت سریال تلویزیونی، 5 فیلم سینمایی و 60 فیلم مستند ساخته و هنوز فعال است. خلاصه یادتان باشد اگر گذارتان به هالیوود افتاد و جایی گیر کردید اول از همه سراغ مستر بدیعی را بگیرید.
اخیراً رضا بدیعی
مصاحبه‌ای را به زبان سلیس فارسی (جز وقتی که اکسایتد شده) با میز گردی با شما انجام داده که با صرف نظر از بعضی از سئوال های مجری برنامه و خنده های نامفهومش دیدنی‌ست. صحبت جالبی هم دربارۀ بهروز وثوقی و علل عدم موفقیتش در سینمای امریکا (از جمله داشتن شرف!!!) می‌شود.
دقت داشته باشید که لینک مصاحبه موقتی‌ست و تا سه شنبۀ هفتۀ آینده بیشتر دوام نخواهد داشت. این هم مصاحبه با سرعت پایین برای دوستان در وطن.
مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Wednesday, November 22, 2006
نژاد عروسک ها

دختری مثل من

کسانی که خبرهای زرد عالم هنر را دنبال می‌کنند حتماً داستان گندکاری مایکل ریچاردز بازیگر نقش محبوب کرامر در سریال محشر ساینفلد را شنیده‌اند. قضیه از این قرار است که چند شب پیش زمانی که مشغول اجرای برنامه روی صحنۀ یک کمدی کلاب بوده چند نفر از تماشاگران که از قرار رنگ پوستشان هم خیلی تیره بوده به او متلک می‌اندازند. او هم از کوره در می‌رود و شروع به فحاشی می‌کند. از جمله: خفه شو، اگر پنجاه سال پیش بود چنین و چنانت می‌کردیم و او یک سیاه است، بیرونش بیندازید ... یکی هم این قضیه را با موبایلش فیلم‌برداری کرده و همۀ دنیا خبردار شده‌اند. البته من همیشه به عقل این آدم شک داشته ام و فکر می کنم چیز زیادی از شخصیت بی ثبات خودش در نقش کرامر دیده می شد.
این اتفاق بار دیگر نشان می‌دهد که در شرایط خاص آن چه زیر پوست‌مان شاید حتی سال‌ها پنهان کرده‌ایم روزی از جایی بیرون می‌زند. فکر می‌کنم طرف با این کار حاصل سال‌ها فعالیت هنری خود را زیر خاک کرد. با این که دوستش جری ساینفلد با پارتی‌بازی در
برنامۀ دیوید لترمن فرصتی برای اظهار ندامت برای او ایجاد کرد ولی به نظر نمی‌آید هیچ عذرخواهی بتواند او را از این مخمصه نجات دهد و اسمش را به عنوان یک نژادپرست از اذهان مردم پاک کند.
فیلم کوتاه بالا که "دختری مثل من" نام دارد ساختۀ یک دختر جوان سیاه‌پوست است و موضوع آن تصور دختران سیاه‌پوست از خودشان است. چیزی که نظرم را جلب کرد آزمایشی بود که پنجاه سال پیش جامعه شناسی به نام دکتر کلارک روی بچه‌های سیاه‌پوست کرده‌بود و در این فیلم دوباره تکرار می‌شود. پنجاه سال پیش به بچه‌ها دو عروسک سیاه و سفید می‌دهند تا بین آن‌ها یکی را انتخاب کنند اکثریت بچه‌ها عروسک سفید ر ا انتخاب می‌کنند. فکر می کنید در آزمایش مجدد نتیجه چه بود؟ باز هم 15 بچه از 21 بچۀ سیاه‌پوست عروسک سفید را ترجیح می‌دهند و وقتی از آن‌ها می‌پرسند کدام عروسک زشت است، عروسک سیاه را نشان می‌دهند و می‌گویند چون سیاه است!
چرایش را شما بگویید!
برای دوستانی که یوتوب‌ برای‌شان از صافی نمی‌گذرد
نسخۀ گوگلی‌اش اینجاست.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Monday, November 20, 2006
گلولۀ سینمایی

"ایدئولوژی صهیونیسم از هر ابزاری برای سلطۀ فرهنگی بهره می‌گیرد. سینما به عنوان یک هنر جذاب و پر طرف‌دار همواره مورد توجه محافل صهیونیست بوده‌است.
خبر روز محافل سینمایی جهان، حملۀ دزدان دریایی کارائیب به پرده‌های نقره‌ای. نمونۀ دزدان دریایی کارائیب به عنوان جدیدترین تلاش استیلاجویانۀ هالیوود وقتی پررنگ‌تر به نظر می‌آید که نام تهیه کنندۀ آن را به خاطر آوریم: کمپانی والت دیزنی. نام دیزنی و واردات آن بیش از هر چیز با مفهوم لابی صهیونیست در هالیوود پیوند خورده‌است. در سال 1995 زمانی که تعداد کل یهودیان طرف‌دار صهیونیست 2.5 درصد جمعیت امریکا را شامل می‌شوند آنها 7.7 درصد از اعضای هیئت مدیرۀ دیزنی را تشکیل می‌دهند. امری که به سادگی در تولیدات این کمپانی موفق و تعیین سیاست‌ها و خط مشی‌ آن تأثیر می‌گذارد......
سینما نیز اسلحه‌ای ظریف در دستان حامیان این ایدئولوژی تباه محسوب می‌شود و در هالیوود دیزنی تولیدکنندۀ این سلاح و دزدان دریایی کارائیب آخرین گلولۀ آن است."
شبکۀ خبر سیمای سرزمین گل و بلبل- تیرماه 1385

هنوز کف سخن‌رانی آن
استاد ارجمند دربارۀ کارتون تام و جری ساخت کمپانی صهیونیست والت دیزنی فروکش نکرده‌بود که به این برنامه برخوردم. این جریان 2.5 درصد و 7.7 درصد مرا که خنده‌کش کرد شما را نمی‌دانم. طفلک نویسندۀ متن چیزی دربارۀ سلطۀ یهودی‌ها بر هالیوود شنیده ولی نمی‌داند آن را چطور اثبات کند(+). شاید اینترنت کم‌سرعت حال و حوصله‌‌ای برای تحقیق عمیق نمی‌گذارد چون بد نیست آقای نویسنده بداند که شیمعون پرز با لورن باکال آب‌گوشت بزباش می‌خورد و کرک داگلاس هم آن طرف میز می‌نشیند چون هر سه پسرخاله دختر خاله هستند یا مثلاً در انتخابات اخیر امریکا 87 درصد یهودی‌ها به دموکرات‌ها رأی داده‌اند.
این پست نوشته نمی‌شد اگر دوستی به من دیدن سریال "علمی تخیلی" وفا را در سایت ایران سیما پیشنهاد نمی‌کرد چون در همان سایت به صحنۀ عجیبی برخوردم که حدسش را هم نمی‌توانید بزنید........
آخرین
گلولۀ سینمایی صهیونیسم جهانی در تاریخ دوم آبان با دوبلۀ فارسی توسط همان سیمای سرزمین گل و بلبل به طرف شعور تماشاگران بی‌پناه شلیک شده و روی اینترنت در دسترس است. امیدوارم لااقل حق نمایشش را دزدیده باشند تا پولش به جیب صهیونیست ها نرود.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, November 17, 2006
ترانۀ شبات- هریس آلکسیو

هریس آلکسیو- امشب می خواهم بنوشم

موسیقی یونانی در اسرائیل به طرز عجیبی مخصوصاً در بین شرقی‌ها طرف‌دار دارد و این علاقه بیشتر به خاطر مهاجرت یک خوانندۀ خوب یونانی به نام "اری سان" در سال‌های شصت به اسرائیل و شناساندن این موسیقی به عامۀ مردم ایجاد شده. رستوران‌های یونانی(تَوِرنا) حسابی جای خود را باز کرده‌اند و خواننده‌های داخلی که بعضی‌شان یک کلمه یونانی نمی‌دانند در آنها کنسرت اجرا می‌کنند و بشقاب می‌شکنند. قضیۀ بشقاب شکستن در تَوِرناها رسم خیلی بامزه‌ای‌ست، این کار نوعی ابراز احساسات یا مثلاً شاباش برای هنرمند است، چون صاحب رستوران پول تک تک بشقاب‌ها را (به چند برابر قیمت) با مشتری حساب می‌کند و درصدی هم به خواننده می‌دهد، خواننده هر چقدر احساسات شنوندگان را بیشتر برانگیزد بشقاب بیشتری شکسته‌خواهد شد. چشم و هم‌چشمی و لارژ بازی و در صد "اوزو" در خون مشتری هم در این میان بی‌نقش نیستند. البته ظاهراً مدتی‌ست دولت یونان بشقاب شکنی را به خاطر خطرات آن ممنوع کرده و رستوران‌ها فقط می‌توانند با مجوز محوطۀ خاصی را به این امر اختصاص دهند! جایی خواندم که یک خوانندۀ یونانی هست که وقتی از غم عشق می‌خواند(مثل اکثر ترانه‌های یونانی) انقدر احساساتی می‌شود که بشقاب‌ها را توی سر خودش می‌شکند تا درد فیزیکی درد عشق را از یادش ببرد!
خوش‌بختانه این روزها گل ریختن بر سر هنرمند جای بشقاب‌شکنی را گرفته.
خیلی‌ها "
هریس آلکسیو" را گل سرسبد خواننده‌های زن یونان می‌دانند، من که باشم که با آن مخالفت کنم. این هم ترجمۀ ترانۀ امشب می‌خواهم بنوشم:

امشب می خواهم بنوشم

امشب می خواهم بنوشم
تا همه چیز را فراموش کنم
می خواهم خودم را در دود غرق کنم
و از پی‌آمدش نترسم

امشب می خواهم بنوشم
و مرزهایم را بشکنم
می خواهم رویاهای گم شده ام را
در هاله‌ای از دود اعتراف کنم

می خواهم سیگارها را روشن کنم
و با لیکور گر بگیرم
حالا که من آتش گرفته‌ام
بگذار دنیا خاکستر شود

می خواهم امشب بنوشم
همه کس و همه چیز را پاک کنم
می خواهم در دود ناپدید شوم
و دیگر به پشت سرم نگاه نکنم

چند کلیپ(
+ و+ و+) و ترانه(+ و+) از هریس آلکسیو.
شبات شالوم

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Tuesday, November 14, 2006
غرور و تعصب
چند هفته‌ای بود که بحث روزانۀ رسانه‌های اینجا شده بود برگزار شدن یا نشدن "راه‌پیمایی غرور" در دهم نوامبر توسط همجنس‌گراها در اورشلیم. گروه‌های افراطی مذهبی که این کار را توهین به شهر مقدس‌ می‌دانستند از چند هفته قبل شروع به اعتراض‌های خشونت‌آمیز مثل بستن راه‌ها و آتش زدن لاستیک در خیابان‌ها کردند و تهدید کردند که اگر این مراسم برگزار شود آن را به عزا تبدیل می‌کنند. از آنجا که سال گذشته در همین مراسم یک افراطی با کارد آشپزخانه به عده‌ای از راه‌پیمایان حمله و چند نفری را زخمی کرده‌بود پلیس این تهدیدها را حسابی جدی ‌گرفت و در شش و بش آن بود که اجازۀ برگزاری مراسم را بدهد یا نه. رسانه‌ها هم یک‌صدا دم گرفته‌بودند که پس تکلیف آزادی بیان چه می‌شود و اگر این بار تسلیم خشونت این‌ها بشویم فردا هر قشری برای به دست آوردن آن چه حق خود می‌پندارد دست به اخاذی از طریق تظاهرات خشونت‌آمیز خواهد زد. نکتۀ جالب همکاری بی‌سابقۀ مسلمانان و یهودی‌های مذهبی بود، در مصاحبه‌ای جوانی می‌گفت قرار است بچه مسلمان‌ها در اطراف مسجد الاقصی به پلیس سنگ پرتاب کنند تا حواس نیروها به آن طرف جلب شود تا ما از این طرف حساب همجنس‌گراها را کف دست‌شان بگذاریم!! این روزها دشمنی هم نسبی‌ست. از دید کتاب‌های آسمانی سزای کسی که با همجنس می‌خوابد روشن است. البته رفرمیست‌های یهودی که اکثراً امریکایی هستند با برخوردی انقلابی چند ربای زن و مرد همجنس‌گرا را به رسمیت شناخته‌اند. به هر حال وقتی پلیس بعد از بحث‌های طولانی موافقت خود را با انجام راه‌پیمایی اعلام کرد، یک گروه سوپر افراطی تصمیم گرفتند از سلاح سری خود یعنی "پولسا دنورا" بر علیه برگزارکنندگان استفاده کنند. "پولسا دنورا" به زبان آرامی به معنای تازیانۀ آتش است و ظاهراً برای عده‌ای نوعی مراسم کبالیستی شبیه وودوست که در آن شخص یا گروهی را "دعا" می‌کنند تا بازگشتش به عالم باقی تسریع شود و به اعتقاد خودشان بیشتر از یک سال طول نمی‌کشد تا طرف قبض را بگیرد. برای اسحق رابین بعد از امضای قرارداد اسلو و اریل شارون بعد از دستور عقب‌نشینی از غزه همین مراسم مهرآمیز انجام شده‌بود. البته مذهبی‌های نرمال این کار را کاملاً حرام می‌دانند.
با پیش آمدن فاجعۀ تاسف بار بیت حَنون و بالا رفتن تعداد تهدیدها به عملیات انتحاری از طرف گروه‌های مبارز فلسطینی پلیس بهانه‌ای پیدا کرد تا اعلام کند در شرایط حاضر پرسنل کافی برای حفاظت از جان راه‌پیمایان ندارد و مراسم از راه‌پیمایی به
گردهمایی در یک استادیوم ورزشی تبدیل شد و هیچ اتفاق خاصی هم پیش نیامد.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Saturday, November 11, 2006
پایان دنیا

Skeeter Davis - The End of the World

خوب بالاخره نتایج مسابقۀ بحث برانگیز وبلاگ‌های برتر دویچه وله هم اعلام شد و در کمال حال‌گیری این وبلاگ توسط هیئت داوران در هیچ بخشی به عنوان وبلاگ برتر انتخاب نشد. نه این که فکر کنم این وبلاگ چیز خاصی‌ست ولی آدم وقتی وارد یک رقابت می‌شود هر چند نحوۀ انتخاب اولیه کشکی باشد امر به خودش مشتبه می‌شود که نکند خبری‌ست، هر چند هم شمارندۀ وبلاگش پیام دیگری را فریاد بزند. خبر خوب این است که وبلاگ‌های فارسی جایزه‌ها را درو کرده‌اند و مطمئناً این را مدیون قدرت قانع سازی همان یگانه داور هم‌وطنی هستیم که همه دوست دارند از او متنفر باشند. انتخاب زیتون در بخش فارسی به نظر من که سال‌هاست خوانندۀ پر و پا قرصش هستم کاملاً منطقی و دلپذیر است. با وبلاگ عارف- ادیب هم که در بخش Blogwurst اول شده تازه دیروز آشنا شدم و درجا مجذوبم کرد.
به هر حال از دوستانی که مرا قابل رأی دادن دانستند از صمیم دل ممنونم، مخصوصاً پیمان عزیزم و رُجی خانم بی‌همتا که موضوع را خیلی بیشتر از من جدی گرفته‌بودند.
آهنگ پایان دنیا را به هیئت داوران تقدیم می‌کنم.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, November 10, 2006
ترانۀ شبات - مُش بن اری

مُش بن اری - راه

"مُش بن اَری" ملقب به شیخ پشم‌الدین متولد 1971 در شهر عَفولا از پیروان سبکی‌ست که به زبان خیابانی به آن شانتی لایت می‌گویند. کارش تلفیقی از رِگِی، راک و موسیقی اسرائیلی‌ست. بعد از سال‌ها که گروه "هفت"(شِوَع) او نمادی از همکاری موفقیت آمیز عرب‌ها و یهودی‌ها در زمینۀ موسیقی بود، تصمیم گرفته تا شانسش را به تنهایی امتحان کند و در کارش موفق هم بوده‌است.
این هم ترجمۀ قسمتی از ترانۀ راه:

و شب‌ها چشمانم اشک می‌ریزند
و لبانم برای تو زمزمه می‌کنند
و روزها رو در رو
من در میان راه زندگی
بدون تو ایستاده‌ام

و جاده پایانی ندارد، این راه فرداست
افق را لمس می‌کنم
اگر در کنارم بودی، ضعف‌هایم را تبدیل به قدرت می ‌کردی
و آرامش را با تو می‌یافتم

کلیپ "یا" و چند ترانه از مش را ببینید و بشنوید.

شبات شالوم

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Tuesday, November 07, 2006
مرگ سرباز سپاه صلح

آخرین دقایق زندگی اسحق رابین

آامشب سال‌روز ترور اسحق رابین است. او در سال 1992 با شکست شیمعون پرز به رهبری حزب کار رسید و به خاطر محبوبیتش در میان مردم موفق شد به نخست‌وزیری اسرائیل برگزیده شود و احزاب چپ را پس از 15 سال به مسند قدرت بازگرداند.
مدتی پس از روی کار آمدن رابین، یاسر عرفات رهبر سازمان آزادی‌بخش فلسطین(ساف) نامه‌ای برای او فرستاد که در آن آمده بود ساف حاضر است تحت شرایطی کشور اسرائیل را به رسمیت بشناسد. اسحق رابین هم از این پیشنهاد استقبال کرد و به این ترتیب کلید مذاکرات صلح اسلو زده شد. امضای قرارداد اسلو شادی عده‌ای و خشم عده‌ای دیگر را در اسرائیل و فلسطین برانگیخت، از سویی حماس و گروه‌های دیگر مبارز فلسطینی که به رسمیت شناختن اسرائیل را جنایتی بزرگ می‌دانستند دست به تشدید حملات انتحاری در داخل شهرها زدند و از سوی دیگر راست‌گرایان اسرائیلی بازگرداندن زمین‌های مقدس و همکاری با عرفات را گناهی نابخشودنی شمردند. شدت خشونت در تظاهرات ضد قرارداد اسلو روز به روز افزایش یافت و کار به جایی رسید که در بعضی از این تظاهرات عکس رابین را در لباس مأموران اس اس پخش می‌کردند و او و حامیانش را جانیان اسلو می‌خواندند.
در آن زمان حرف رهبر لیکود بنیامین نتانیاهو این بود که به رسمیت شناختن اسرائیل توسط عرفات تنها حربه‌ای‌ست برای باز پس گرفتن سرزمین‌های اشغالی تا سنگری شوند برای نابودی کامل اسرائیل.
تا این که 11 سال پیش در چنین شبی که گروه‌های چپ‌گرا که تا آن زمان خاموش نشسته‌بودند تظاهرات بزرگی را برای حمایت از صلح در بزرگ‌ترین میدان تل‌آویو به راه انداختند و از رابین و سران دیگر چپ هم دعوت کردند تا در آن شرکت کنند.
فیلم بالا صحنه‌هایی از حضور رابین در همین تظاهرات را نشان می‌دهد. ابتدا خبرنگار از رابین می‌پرسد: "از دیدن جمعیت حامیان صلح چه احساسی داری؟"
رابین می‌گوید:" خوش‌حالم، همیشه می‌دانستم که وقتی صحبت از صلح است اکثریت خاموشی وجود دارد که مخالف خشونت است، که صلح را می‌خواهد و آن را آرزو می‌کند."
رابین در آخرین سخنرانی‌اش می‌گوید: "جرأت کردیم این قدم را برداریم، راه صلح پر از رنج و سختی‌هاست، راه بدون درد و رنجی برای اسرائیل وجود ندارد ولی راه صلح بارها بر راه جنگ ارجحیت دارد و این را کسی به شما می‌گوید که سرباز، ژنرال، فرماندۀ ارتش و وزیر دفاع بوده و رنج و درد خانواده‌های سربازان را می‌بیند. به خاطر آنها، به خاطر فرزندان و نوادگانمان من می‌خواهم که این دولت همۀ راه‌های ممکن را برای رسیدن به صلح کامل بیازماید."
بعد از سخنرانی به همراه حمعیت آوای "سرود صلح" را سر داد.
وقتی از او می‌پرسند: "تعداد تظاهرکنندگان را چند نفر برآورد می‌کنی؟" می‌گوید:"شاید بیش از ده‌ها هزار نفر نباشند ولی این‌ها فقط نمایندگان اکثریتی هستند که مخالف خشونتی هستند که در تاریخ اسرائیل بی‌سابقه بوده‌است. خشونتی که تلاش می‌کند پایه‌های دمکراسی را در این کشور ویران کند. زمان آن رسیده که لیکود از دورویی دست بردارد چون از یک طرف خشونت را تقبیح می‌کند و از آن طرف به آن دامن می‌زند. مخالفت با خشونت و حمایت از صلح پیام اصلی تظاهرات امروز است."
در پایان گردهمایی زمانی که داشت با لبخندی بر لب سوار اتوموبیلش می‌شد به ضرب گلولۀ یک راست‌گرای افراطی به نام "ایگال عمیر" کشته شد. فوت ناگهانی او باعث شد كه كاغذى خون آلود به وصيت نامهء او تبديل شود، كاغذى تا شده در جيب كتش كه بر آن
"سرود صلح" نگاشته شده بود.

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Monday, November 06, 2006
باران

باران - خوزه فلیسیانو

چند روز است که این دور و برها هوا بارانی‌ست. باران معمولاً مرا به یاد شعر "باز باران با ترانه" و ترانۀ باران "خوزه فلیسیانو" می‌اندازد. دیروز که دنبال کلیپ این ترانه می‌گشتم و برای اولین بار چشمم به جمال خوزه روشن شد، واقعیت تلخی را دریافتم که باعث ارادت بیشتر من نسبت به این خوانندۀ پورتوریکویی شد. او نابیناست.

راستی اگر این ترانه را آرام تر می خواند زیباتر نبود؟

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, November 03, 2006
ترانۀ شبات - سرودی برای صلح
فردا سال‌روز مرگ اسحق رابین نخست‌وزیر سابق اسرائیل است. 11 سال پیش در چنین روزی وقتی داشت از یک تظاهرات بی‌نظیر که برای حمایت از او و برنامه‌های صلحش در میدان بزرگ تل‌آویو برگزار شده‌بود بازمی‌گشت، مورد سوء قصد قرار گرفت و به ضرب سه گلوله کشته‌شد. تکه کاغذ بالا که بعد از سوء قصد در جیب کت اسحق رابین پیدا کردند حاوی متن "سرودی برای صلح" است که همان شب با همراهانش بر صحنه خوانده‌بود. این سرود سال‌هاست که مانترای احزاب‌ چپ‌گرای اسرائیل است و ترجمه‌اش کم و بیش این است:

سرودی برای صلح

بگذارید خورشید بدمد
و نورش را به صبح ببخشد
چرا که پاک‌ترین نمازها
ما را نجات نخواهد داد

کسی که شمع عمرش خاموش شده
و در خاک فرو خفته
سرشک تلخ بیدارش نمی‌کند
و به ما بازش نمی‌گرداند

کسی ما را
از چاه ژرف و تاریک رهایی نخواهد داد
اینجا دیگر نه شادی پیروزی یاری‌گر خواهد بود
و نه سرود مدح و ثنا


پس فقط سرود صلح سر دهید
زیر لب دعا نخوانید
سرود صلح را همان به
که با تمام وجود فریاد کنید

بگذارید آفتاب
از میان گل‌برگ‌ها راه گشاید
به پشت سر نگاه نکنید
رفتگان را به حال خود بگذارید

سربلند و امیدوار به افق بنگرید
نه به مگسک تفنگ
ترانۀ عشق سر دهید
نه سرود جنگ

نگویید "آن روز می‌آید"
آن روز را بیاورید،
چون این یک رویا نیست.
در همۀ میدان‌های شهر فریاد صلح برآورید

پس فقط سرود صلح سر دهید
زیر لب دعا نکنید
سرود صلح را همان به
که با تمام وجود فریاد کنید

(با تشکر از پیمان عزیزم)

یکی از اجراهای "سرودی برای صلح" را با صدای میری الونی می‌توانید
اینجا بشنوید.
حالا که حرف از سرود شد این
سرود ملی مهاجران را هم که بر اساس سرود ملی امریکاست ببینید و بشنوید تا فضا عوض شود.(با تشکر از افشین)
سعی می کنم فردا مطلبی در مورد مرگ اسحق رابین بنویسم.
شبات شالوم

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

View My Stats