راستش برنامۀ دیگری برای ترانۀ شبات این هفته داشتم، ولی به خاطر احترام و همدردی با هموطنانی که عزیزان و خانه و کاشانهشان را در زلزلۀ اخیر لرستان از دست دادهاند برایتان دعایی را انتخاب کردهام به نام "آوینو ملکِنو" که یهودیها هنگام رسیدن سال نو میخوانند. در این دعا از خدا میخواهند که صدای بندگانش را بشنود و به آنها رحم کند. حالا او بشنود یا نشنود بحث دیگری است، لااقل شما بشنوید. اثر زیبایی است با صدای باربارا استرایسند که آن را به بازماندگان این زلزله تقدیم میکنم.
این میکس را هم به دو زبان عبری و یونانی داشته باشید، من از هواداران موسیقی یونانی هستم شما چطور؟ شبات شالوم.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
تا حالا شده کسی که با او رودربایستی دارید برایتان تابلویی، مجسمه ای، ساعتی چیزی کادو بیاورد که آن را نپسندید و ندانید چه خاکی بر سرش بریزید؟ برای من بارها پیش آمده، نمونه آخرش در روز انتخابات بود، برای همین فکر می کنم داستان زیر داستان همه ما باشد.
آن روز هم مثل روزهاى ديگر آن سالِ بارانى شروع شد. هوا نيمه ابرى تا دلپذير و درياى مديترانه آرام بود. ظاهرا هيچ تغييرو تحولى در افق ديده نمى شد. ولى در حوالى ظهر كاميون بزرگى كنار منزلمان توقف كرد و پير مرد كوچك اندامى كه همان موريس، عموى من از جانب زنم باشد از آن پياده شد. موريس گفت: شنيدم كه به خونه جديد اسباب كشى كردين، براتون يك تابلوى رنگ و روغن كادو آوردم .
پس از آن به دو حمال قلچماق علامت داد تا كادو را از پله ها بالا ببرند. ماكه تا عمق وجودمان ذوق كرديم.
موريس پير، چشم وچراغ خانواده زنم است، مردى است ثروتمند كه درطبقه آدمهاى بانفوذ، نفوذ دارد. در واقع او كمى در امر كادو آوردن تأخير كرده بود، ولى نفس آمدنش افتخار بزرگى محسوب مى شد. تابلو به تنهايى مساحت چهار مترمربع را اشغال مى كرد، قابى طلايى به سبك گوتيك - اروتيك داشت و به رسوم و سنن قوم يهود اشاره مى كرد. در سمت راست تابلو، دهكدهاى يهودى در گالوت، شايد هم در كابوس ديده مى شد، كه مناظر طبيعى چشم گيرى با يك عالمه آب و آسمان و ابرهاى بشاش احاطه اش كرده بودند، در قسمت بالا خورشيد دراندازه طبيعىاش و در پايين تعدادى بز و گاو ديده مى شدند، يك رباى دو سفر تورا در دست داشت و شاگردان يشيوا و چند تايى نخبه مذهبى همراهىاش مى كردند، و پسر جوانى كه به سن بلوغ رسيده بود براى برميتصوايش آماده مى شد. علاوه بر اين ها آسياب هاى بادى، نوازندگان يهودى، ماه، يك عروسى، و مادران زحمت كشى كه در كنار نهر رخت مى شستند و در سمت چپ دريايى بزرگ با يك تور ماهيگيرى و كشتى بادبانى ، و در زمينه آن پرندگان و آمريكا ديده مى شد. به عمرمان چنين كراهت متمركزى نديده بوديم و همه اين ها در قابى مربعى، به سبك نئو پريميتيو و با رنگ هاى تكنيكالر سالم و قوى نقاشى شده بود.
به موريس گفتيم : واقعا جذابه، جدا كه خجالتمون دادين .
موريس گفت: چه حرفها، من ديگه پيرم ، نميتونم كه كلكسيونمو با خودم تو قبر ببرم ...
بعد از اينكه موريس -عمويم فقط از جانب زنم - رفت، جلوى آن لاشه هنرى چند بعدى نشسستيم و روح افسرده تراژدى يهود برما مستولى شد. انگار كه همه خانه پر از بز، ابر و شاگردان مينياتورى يشيوا شده بود. با افكارى انتقام جويانه در پايين تابلو به دنبال اسم تبهكار گشتيم، ولى امضاى اين آدمخوش سليقه كاملامحو شده بود. پيشنهاد كردم كه اين زشتى مربعى شكل را بى معطلى بسوزانيم ، ولى همسر دلبندم توجه ام را به حساسيت معروف نزديكان سالخورده جلب كرد: موريس هرگز اين بى هرمتى را به ما نخواهد بخشيد. به هر حال توافق كرديم كه چشم هيچ آدميزادى نبايد به اين تابلو بيفتد، و براى همين آن را به بالكن كشيدم و طرف رنگ شده اش را به ديوار تكيه دادم .
براى مدت مديدى موضوع را فراموش كرديم، فراموشى طبع آدميزاد است. در واقع، تابلو از پشت آنقدرها هم بد نبود. كم كم به منظره پارچه بزرگ و براق توى بالكن عادت كرديم، و حتى پيچكى هم بطور غريزى شروع به بالا رفتن از آن كرد.
ولى با اين حال زنم گاه گاهى از تختخواب بلند مى شد و در تاريكى شب نجوا مىكرد: اگه يه روز موريس سرزده به ديدنمون بياد چى مى شه؟
و من خواب آلوده جواب مى دادم: نمياد، واسه چى بياد؟
آمد.
ظهرآن روز را تا آخر عمرمان فراموش نمى كنيم. داشتيم آخرين پرس غذايمان را مى خورديم، كه ناگهان زنگ زدند. بلند شدم و در را بازكردم. موريس بود، تابلوى كذايى در بالكن رو به ديوارچرت مى زد. زنم نشسته بود و پودينگ مى خورد و موريس اينجا بود.
عموى زنم پرسيد حالتان چطور است و به سوى تقدير گام برداشت. در يك آن - بايد مرا هم درك كنيد- در وجودم اين نياز شعله ور شد كه از ميان در باز خانه بيرون پريده و در مه غليظ ناپديد شوم.
ولى در همين لحظه چهره سفيد زنم در آستانه در نمايان شد و صفير كشيد:
ببخشيد ، من بايد كمى جمع وجور كنم ....شما فعلا اينجا با هم گپ بزنيد.....
در وسط هال ايستاديم و گپ زديم . از توى اتاق صداى قدم هاى سنگينى مى آمد، كمى بعد زنم از وسط هال گذشت ونردبان را از توى حمام با خود بيرون كشيد. هرگز نگاهش را فراموش نخواهم كرد. بعد از مدت كوتاهى صداى وحشتناكى از داخل اتاق شنيده شد، انگار که سقف پايين آمده باشد. بعد از آن صداى ضعيفی از وسط صحنه بيرون آمد: بفرماييد، ميتونين بياين تو........
وارد شديم . زنم بى جان روى كاناپه دراز كشيده بود. كادوى عمو موريس آن بالاها به هيچ آويزان بود. تابلو نصف پنجره را پوشانده بود. ولى به جز اين به نظر بسيار انعطاف پذير مى آمد، چون دو تابلوى كوچك و يك ساعت كوكو زيرش باقى مانده بودند، كه اززير بوم نقاشى، بالاى كوه ها ايجاد برجستگى مى كردند. تابلو هنوز داشت تاب مى خورد....
عمو از رسيدگى فداكارانه ما به تابلوش حسابى تعجب كرده بود، با اين وجود اشاره كرد كه اتاق بيش از حد تاريك است. از او خواستيم كه ديگر بدون خبر قبلى به ديدارمان نيايد، چون مى خواهيم براى پذيرايى از او آماده باشيم .
گفت : چه حرفها، مگه چى بايد واسه پذيرايى از پيرمردى مثل من آماده كرد؟ چاى و كيك .....
ادامه دارد....
مطلب را به بالاترین بفرستید:
امروز با المرت، یک مشت پیرمرد(توضیح در ادامه) و کَدیما از خواب بیدار شدیم ولی کدیمایی که برخلاف انتظار بیش از 28 کرسی از 120 کرسی پارلمان را ندارد و این یعنی آغاز دولتی ضعیف و ناپایدار که برای هر تصمیمش باید دستمال ابریشمی دست بگیرد و اعضای شریف حزبهای دیگر را برق بیندازد. بعید نیست مجبور بشویم یکی دو سال دیگر دوباره پای صندوق رأی برویم. این بار که ملت حسابی گند زدند و فقط 63 درصد در انتخابات شرکت کردند.
این وسط بزرگترین شکست را حزب لیکود به رهبری بیبی خورد که تعداد کرسیهایش از 40 در دورۀ گذشته به 11 رسید. احتمال این که دوستان بیبی همۀ تقصیرها را به گردنش بیندازند و زیرآبش را بزنند زیاد است. سیلوان شالوم وزیر خارجۀ سابق مدتهاست در کمین نشسته تا حال بیبی را بگیرد.
وعدههای بهشت و ترس از جهنم هم کار خودش را کرد و حزب مذهبی شَس با 13 کرسی دوباره شد پای ثابت کابینه. احزاب عربی هم 2 کرسی به قدرت خود افزودند و به 10 تا رسیدند. از شینوی که در دورۀ قبلی 15 کرسی داشت و قدرتش را مدیون مخالفت با شَس بود، دیگر جز یادی نمانده است.
حزب کار به رهبری عمو سبیلو (شوت کن بیاد)، 20 کرسی آورد. شکی نیست که کار با کدیما ائتلاف خواهد کرد و این یعنی کدیما باید از چند وزارتخانۀ مهم مثل خارجه، دارایی یا دفاع صرفنظر کند.
حالا این نتایج را با آمار قبل از انتخابات مقایسه کنید و به من بگویید این آمارگیریها به چه درد میخورد؟
و اما بزرگترین شگفتی این انتخابات حزب "بازنشستهها" بود که کلی باعث خندۀ من شد. قضیه از این قرار بود که دیروز هر کس(از جمله دانشجوها) که از طرفی دل خوشی از حزبهای چپ و راست نداشت و از طرفی دلش میخواست حق دمکراتیکش را ادا کند، به "بازنشستهها" رأی میداد. آنها که به یک کرسی راضی بودند حالا 7 کرسی آوردهاند و نمیدانند با آن چه کار کنند! دیشب وقتی نتایج را اعلام میکردند چند تا آمبولانس دم در حزبشان آماده بود که اگر کسی سکته کرد زود او را به بیمارستان برساند. سر ساعت 12 هم چراغها را خاموش کردند و رفتند بخوابند.
این فیلم را حتماً ببینید تا بفهمید چه میگویم! نا گفته نماند که اکثر افراد این حزب گرایش به حزب کار دارند و بعید نیست با آن همراه شوند.
در مجموع جناح راست به همراه مذهبیها 51 کرسی دارد. ظاهراً المرت برای پیشبرد اهداف سیاسیاش مجبور است اقتصاد کاپیتالیستی را کنار بگذارد و سوسیالیست شود و گر نه هیچ کدام از حزب های چپ یا حتی شَس با او کنار نخواهند آمد. خلاصه خر تو خر کبیری انتظارش را میکشد.
این
نوشتۀ کورش را بخوانید(ساعت ما یک ساعت و نیم از ایران عقب است)،
نظر یکی دو تا ایرانی- اسراییلی دیگر را هم بشنوید.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
فردا روز انتخابات است و ظاهراً ملت کمی به غیرت آمدهاند، سیاستمدارها هم بیشتر به جان هم افتادهاند و برای هم شاخ و شانه میکشند.
امروز دختر شیمعون پرز گفته به حزب جدید پدرش یعنی کدیما رأی نمیدهد و پسر اسحاق رابین که یک عمر طرفدار حزب پدرش یعنی حزب کار بوده اعلام کرده که اتفاقاً فقط به کدیما رأی میدهد. عُمری، پسر شارون به خاطر جمعآوری غیرقانونی پول برای فعالیتهای انتخاباتی پدرش در دورۀ قبلی به 9 ماه زندان محکوم شده و به هیچکس رأی نمیدهد. جناب راو عُوَدیا یوسف رهبر روحانی حزب شَس فرمودهاند هر کس به حزب کَدیما (یعنی به پیش) رأی بدهد، آنقدر اَخورا (یعنی به پس) میرود تا به طبقۀ پنجم یا ششم جهنم میرسد. بر سر طبقهاش هنوز اختلاف نظر هست، لابد بستگی به شتابش دارد. چپیها از راستیها بد میگویند، مذهبیها از غیرمذهبیها، فقرا از سرمایهداران، تندروها از میانهروها و همه از همه. البته اینها همه از زیباییهای دمکراسی است. خدا به زشتیهایش رحم کند!
حزبهای کوچکی که برای ورود به پارلمان مبارزه میکنند از همه باحالترند. مثلاً حزب "جنگ با بانکها"، که هدف آن پایین آوردن کارمزد بانکهاست یا حزب "برگ سبز" که سمبلش برگ ماری جواناست و برای آزاد کردن مواد مخدر سبک مبارزه میکند.
امسال حزب "بازنشستهها" شانس زیادی برای ورود به پارلمان دارد، همۀ اعضای آن جوانان دیروزند که برای دفاع از حقوق سالخوردگان تلاش میکنند. حزب "شوهرهای کتک خورده" هم چند سال پیش راه افتاد که به جایی نرسید. انگار از زنهاشان ترسیدند و زود شمشیر را غلاف کردند.
آمارگران طبق معمول هنوز سردرگمند. ظاهراً از محبوبیت کدیما بیست درصدی کاسته شده و کسی علتش را نمیتواند توجیه کند. بازار شرطبندی اینترنتی روی نتایج انتخابات داغ است، شاید مردم دست کم از این طریق سودی ببرند. سال 96 که پرز در مقابل بیبی بود، همۀ پیشبینیها به نفع پرز بود و تا شب انتخابات هم نتایج خیلی نزدیک ولی به نفع پرز بود، در آن شب با پرز خوابیدیم و با بیبی بیدارشدیم، حالا ببینیم پسفردا صبح با کی بیدارخواهیم شد.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
بچه که بودم نزدیک خانهمان پرورشگاهی بود که بالای ساختمانش نوشته شدهبود:
خللپذیر بود هر بنا که میبینی - به جز بنای محبت که خالی از خلل است
حالا هر وقت یکی از افراد خانوادۀ بنای را در حال هنرنمایی میبینم یاد این شعر و آن پرورشگاه میافتم!
اجداد این خانواده سالها پیش از ایران مهاجرت کردهاند ولی بنا بر اصل "یک بار ایرانی، همیشه ایرانی" بنایها هر وقت جایی صحبت میشود خودشان را به قول اینجاییها پارسی میدانند و یکجورهایی میخواهند خودشان را به ما بچسبانند! ما هم که بخیل نیستیم، مونوپلی هم برای ایرانی بودن وجود ندارد، اینها هم که معروف و خوشنامند پس بگذاریم حالشان را بکنند. و اینک معرفی:
یوسی بنای- پیشکسوت فامیل است و بین هنرهایش میشود از بازیگری، نمایشنامهنویسی، کارگردانی و خوانندگی نام برد. او حدود هفتاد و خیلی سال دارد و برندۀ جایزۀ اسرائیل است که مهمترین جایزۀ ملی اینجاست. یوسی هنوز خیلی فعال است، روی صحنه میرود و دیسک و کتاب منتشر میکند. از آن دسته آدمهایی است که راوی به دنیا آمدهاند و خودش میگوید آنرا از پدربزرگش به ارث برده که روزهای گرم تابستان در حیاط خانهای در محلۀ بخارائیهای اورشلیم مینشسته، نوهها را دور خودش جمع میکرده و به هر کدام قاچ کوچکی هندوانه میداده و بزرگترین قاچ را خودش برمیداشته. اگر کسی بیشتر میخواسته میگفته همهاش همان مزه را میدهد! بعد براشان قصههای کهن ایرانی میگفته.
بقیه از چپ به راست :
اِهود بنای- آهنگساز، ترانهسرا و خوانندۀ محبوب من. کمی هم شبیه آقا فرهاد کافه گینزبورگ خودمان است، نه؟
اِویَتار، اُرنا و مِئیر بنای- خواهر و برادرند. اُرنا از محبوبترین کمدینهای زن اینجا و استاد تقلید است. برنامۀ طنز سیاسی تلویزیونی که در آن بازی میکند به نام "سرزمین باشکوه" پربینندهترین برنامۀ تلویزیون است. برادرها هم همکار پسرعموهایشان، اهود و یووال هستند. یووال راکیست است.
این خانواده یک پدیده است، همۀ افراد آن هنرمندان طراز اولند و تازه چندتای دیگر هم هستند که جا نیست عکسشان را بگذارم.
ترانۀ "من و سیمون و موئیز کوچک" از یوسی بنای:
گاهی که با خودم خلوت میکنم به کوچههای کودکیام برمیگردم
به جوانیام که با گذشت سالها ناپدید شدو به دوستان قدیمیام
به رنگها و صداها برمیگردم و به آن چشمان درشت و معصوم
به محله قدیمی، به درخت توت و به آن بادبادک قرمزی که به نخی بسته بود
من و سیمون و موئیز کوچک بچه بودیم و از آن زمان سالها گذشته
نمایشهای روزانۀ سینما رکس را به یاد میآورم و صدای ناقوس کلیسا را که از دور میآمد
و اینکه چگونه دنبال کبوترها میدویدیم و میخواستیم با آنها تا ابرها پرواز کنیم
در زمین بازیِ بچهها روی تابها به همۀ دخترها قول وفاداری میدادیم
گرگم به هوا و خرپلیس بازی میکردیم، ولی آنروزها جنگها همه مَجازی بودند
با کفشهای شبات و کلاه بره و با عبری قشنگ و سلیس
روی ابری از بالش میتاختیم و با تفنگ چوب پنبهای کشتیها را غرق میکردیم
من تارزان بودم و سیمون، اِرول فلین و موئیز کوچک مثل گونگادین میپرید
و در شبهای بسیار سرد زمستان خودمان را با رویاهایمان میپوشاندیم
از آن زمان سالها میگذرد، حالا شهر بزرگ شده
از سیمون هیچ خبری نیست و نمیدانم چه بر سرموئیز کوچک آمده
سینما رکس هم دیگر وجود ندارد
ولی من هنوز وقتی با خودم خلوت میکنم، به کوچههای کودکیام برمیگردم
ترانۀ "عشق بیست ساله" از یوسی بنای(موزیکش از یک ترانۀ فرانسویست)
ترانۀ "شتاب کن" از اهود بنای (شاید متن آنرا در قسمت نظرات بنویسم)
ترانۀ "باهم" از مئیر بنای و ترانۀ "قطار نیمه شب قاهره" از یووال بنای
این ترانه ها را به شهریار عزیزم که یکی از همین روزها متولد شده تقدیم می کنم و می دانم که از هیچ کدام خوشش نخواهد آمد.چه کنیم آزار است دیگر.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
دیشب
مراسم انتخاب دختر شایستۀ اسرائیل به مبارکی و میمنت برگزار شد. من که در اتاق کارم مشغول بودم و فقط صدای تلویزیون را از سالن میشنیدم، چیزی جز چند تا اسم و شماره و صدای جیغ و فریاد گوشخراش تماشاچیان به گوشم نخورد. آخر سر که برندۀ خوشبخت اعلام شد دیگر کنجکاوی امانم نداد و رفتم ببینم مُد امسال زیبایی چیست. راستش معمولا هر بار پای اینجور مراسم مینشینم کسی که به نظرم از همه زیباتر میآید در همان مرحلۀ اول حذف میشود (این یعنی خیلی از مرحله پرتم یا نان را به نرخ روز نمیخورم؟). امسال ظاهرا برای اولین بار انتخاب داوران و تماشاگران یکی بود و هر دو با هم
"یاعِل نیزری" 18 ساله (نفر وسط در عکس بالا!) را انتخاب کردند. اینجا هر کس دختر شایسته میشود مثل دختران شایستۀ اکثر کشورهای دنیا وقتش را برای برقراری صلح در جهان یا کمک به کودکان بیسرپرست تلف نمیکند بلکه مستقیما میرود مانکن میشود و خیال همه را راحت میکند. بعد هم دوست پسرش را عوض میکند و بعد از چند سال با یک فوتبالیست ازدواج میکند. اصولا اینجا استرئوتیپی هست که بسکتبالیستها را باهوش و فوتبالیستها و مانکنها را خنگ میدانند. شاید برای همین چند سالی است قسمت سئوال و جواب را که به نظر من سرگرم کنندهترین قسمت این نوع مراسم است حذف کردهاند. راستی میدانستید که در کشورهایی مثل ونزوئلا مدارسی برای تربیت دختران شایسته یا به قول خودمان ملکههای زیبایی وجود دارد؟ حاصل کارشان هم تا به حال چند تا دختر شایستۀ جهان بوده! اسرائیل تا به حال دو تا دختر شایستۀ جهان و یک دختر شایستۀ اروپا به کهکشان عرضه کردهاست.
ضمنا اینجا هم در مورد این مراسم اختلاف نظر زیاد است و خیلیها آنرا بازار گوشت لقب میدهند.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
این روزها که بازار جشنهای نوروزی همه جا حسابی گرم است، ایرانیان مقیم اسرائیل هم مثل هر سال در هر گوشه ای جشنی به راه انداخته اند. امروز تعدادی از
عکسهای یکی ازهمین جشنها به دستم رسید که فکر می کنم به دیدنش بیارزد . عکس این پسربچه به نظرم خیلی جالب و شاید ابسورد آمد، ولی کار دنیا را چه دیدید؟
فلش عکسها را هم می توانید کنار صفحه ببینید.
(باتشکرازبابک)
مطلب را به بالاترین بفرستید:
مطلب را به بالاترین بفرستید:
پنجمین برنامه از سلسله برنامههای ترانهی شبات فرق بزرگی با برنامههای گذشته دارد، این بار من هم زبان خواننده را نمیفهمم چون به زبان اسپانیولی و لادینو میخواند.
میپرسید لادینو دیگر چیست؟ ابتدا کمی درس تاریخ:
میگویند که در دوران انکیزاسیون(تفتیش عقاید) فرناندو پادشاه اسپانیا تصمیم میگیرد که همهی یهودیان سرزمینش یا باید مسیحی شوند یا مملکت را ترک کنند. عدهای مسیحی میشوند که بهشان میگویند اَنوسی و گروه بزرگی که حاضر به تغییر مذهب نبودند اخراج دسته جمعی میشوند. این اخراج در سال 1492 در اسپانیا و در سال 1497 در پرتغال صورت میگیرد. اخراج شده ها در کشورهای مختلف پراکنده میشوند، عدهای از کشورهای شمال افریقا، عدهای از ترکیه، گروهی از اروپای مرکزی و حتی گروه کوچکی از ایران سر در میآورند. از آنجا که در زبان عبری به اسپانیا میگویند سفاراد، اینها را سفارادی مینامند. بعدها(به غلط) این نام به همۀ یهودیان غیراروپایی اطلاق میشود و در مقابل اشکنازی میآید.
زبان سفارادیها لادینوست که ترکیبی از اسپانیولی قرن 15 و عبری و آرامی است. آنها این زبان را پنج قرن حفظ کردهاند ولی کمکم دارد رو به افول میرود.
یاسمین لوی، 28 بهار پیش در اورشلیم در خانوادهای سفارادی متولد شد. پدرش یکی از متخصصین فرهنگ و مخصوصا موسیقی سفارادی است. یاسمین هم راه پدر را ادامه داده و این فرهنگ را با اجراهای درخشانش زنده نگه میدارد. آخرین آلبوم یاسمین "جودریا" نام دارد که بیشتر ترانه هایش اسپانیولی و به سبک فلامنکو است.
راجع به جوایزی که برده و نقد کارهایش خودتان در سایت
BBC بخوانید. این
ویدئو کلیپ و
آهنگ را ONLINE ببینید و بشنوید، این
دو آهنگ را هم من به عنوان عیدی اضافه کردم. شبات شالوم و عید همگی مبارک.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
نمیدانم چرا امسال با وجود این که چیزی به انتخابات نمانده، حال و هوای انتخابات حس نمیشود. مردم کوچه و بازار به نظر خیلی بیتفاوت میآیند و چه کسی بهتر از ما میداند که این بیتفاوتیها همیشه به نفع تندروها تمام میشود.
برای کسانی که با فضای سیاسی اسرائیل آشنا نیستند باید بگویم که انتخابات امسال سه بازیگر اصلی دارد:
1- اهود اُلمرت معروف به اُلمرت که در حال حاضر کفیل نخست وزیر است و سابقه سی و چند ساله در عالم سیاست دارد. او سالها شهردار اورشلیم بوده و چند باری هم در کابینههای مختلف به شغل شریف وزارت پرداخته. اُلمرت سالها از سردمداران حزب لیکود بوده ولی در چند سال اخیر دید سیاسیاش کم کم تمایل به چپ پیدا کردهاست (بعضی میگویند مقصر همسرش است!). او به همراه شارون و گروهی دیگر از به قول مخالفانش فراریهای احزاب مختلف حزب کدیما را ایجاد کرده و رهبری کدیما به خاطر سکته مغزی شارون در دامنش افتاد. شیمعون پرز نفر دوم لیست هم از حزب کار به کدیما پیوسته است. طبق آمار امروز، کدیما از 120 کرسی 39 کرسی میآورد و اگر همین طور پیش برود المرت نخست وزیر آینده خواهد شد. کسی به خواب هم نمیدید که او روزی نخست وزیر شود، چون همیشه در سایه دیگران محو میشد، ولی به قول معروف سیاست پدر و مادر ندارد. شاید هم نخست وزیر خوبی از آب دربیاید.
2- امیر پرتص مشهور به آقای سبیل، رهبر حزب کار. امیر پرتص کار سیاسیاش را از رهبری سندیکای کارگران شروع کرد تا چند ماه پیش که با شکست دادن بازندۀ همیشگی، شیمعون پرز به رهبری حزب کار رسید. اصل و نصب مراکشی او، خاکی بودن و اهداف سوسیالیستیاش باعث شده که طبقه کارگر و شهرستانیها تا حدی به سوی حزب کار کشیده شوند ولی چون شیمعون پرز بعد از شکست به کدیما پیوسته تعداد زیادی از طرفداران حزب کار را با خود برده و قضیه تقریبا یر به یر شده است. امیر پرتص را به کمتجربگی سیاسی و بیسوادی متهم میکنند و همین چیزها به اضافه سبیل بزرگش بیشتر برنامههای طنز تلویزیون را تغذیه میکند. رهبران کشورهای عربی مثل مصر، اردن و مراکش او را به کشورشان دعوت کرده و حسابی تحویلش میگیرند. ظاهرا فلسطینیها هم او را به بقیه ترجیح میدهند. آمار امروز به حزب کار 19 کرسی میدهد.
3- بنیامین نتنیاهو معروف به بیبی، رهبر لیکود. فکر میکنم برای شما از همه شناختهشده تر باشد چون بین سالهای 96 تا 99 نخستوزیر اسرائیل بود تا اینکه حزبهای تندروی دست راستی به این نتیجه رسیدند که او به اندازۀ کافی تند نمیرود و کابینهاش را سرنگون کردند. بیبی در زمان شارون وزیر دارایی بود و بعضی میگویند اقتصاد مملکت را نجات داده و از رکود و سقوط حتمی به رشد 4 و 5 درصد در سال رسانده، بعضی هم میگویند با پایین آوردن بودجههای تامین اجتماعی عدۀ زیادی را به خاک سیاه نشانده، بستگی دارد از چه زاویهای نگاه کنید. حزب لیکود از چپ و راست گاز زده شده، یک عده از رایدهندگانش به کدیما پیوستهاند و عدهای دیگر به "حزب اسرائیل خانه ماست" که یک حزب تندروی راست است. خلاصه بیبی مانده و 15 کرسی.
این را هم گفته باشم که طبق آمار تعداد کسانی که هنوز تصمیم قطعی نگرفتهاند حدود 25 تا 30 درصد است که رقم وحشتناکی است. ظاهرا آمارگران دنبال راه فراری میگردند که اگر گند زدند بتوانند رویش را با این بهانه بپوشانند. با این بیتفاوتی که در مردم دیده میشود بعید نمیدانم که نتایج انتخابات کاملا متفاوت باشد چون رای دادن پشت تلفن کجا و حضور پای صندوقهای رای کجا؟
ضمنا من از سیاست به اندازۀ بز سردرنمیآورم، ولی از آنجا که در وجود هر ایرانی یک مفسر سیاسی نهفته است خواستم چیزی گفتهباشم.
ترانه
"عجب مملکتی" را هم به سبک میزراخی با صدای الی لوزون داشتهباشید.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
تقدیم به دوستی که بُرد آجرهایش تا چین و ماچین می رسد و هر مقاله اش مشت محکمی است بر دهان خشونت طلبان. دوستی که یاور خانه به دوشان است و یاریگر خانه فروشان. دوستی که با یک جمله تو را تا اوج توانایی هایت بالا می کشد و با دو جمله همان جا نگه می دارد. دوستی که آرزوی هر انسانی است.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
میگویند هر جشن یهودی را میشود در سه جمله خلاصه کرد. میخواستند ما را نابود کنند. معجزۀ خدا نجاتمان داد. حالا بیایید یک چیزی بخوریم. جشن پوریم هم از این قاعده مستثنی نیست با این تفاوت که این روز به یک کارناوال بزرگ تبدیل شده و برای بچهها از شادترین روزهای سال است. هر چه باشد هر ملتی باید یک روز از سال را به کارناوال اختصاص دهد و بچهها باید بهانهای برای ترقه در کردن و ترکاندن زهرۀ مردم از یک ماه قبل داشتهباشند. بازار ماسک و لباسهای عجیب و غریب و ابتکاری هم گرم است و هر سال قیافۀ جدیدی مُد میشود. پارسال ماسک یکی از بازیگردانان حزب لیکود به نام عوزی کهن که برنامههای طنز تلویزیون از او یک شخصیت مضحک و احمق ساخته بودند محبوبترین ماسک بود و امسال یک شخصیت کارتونی ژاپنی به نام اینویاشا. بچهها از دو روز قبل با همین ماسکها به مدرسه میروند، بعد هم سه روز تعطیلند.
در این جشن رسم است که هر کسی برای دوستانش شیرینی یا شراب بفرستد و لااقل به دو فقیر کمک کند. حالا هم منتظر نشستهام تا دوستان برایم شیرینی بیاورند تا آنرا بین همسایهها تقسیم کنم.
ضمنا پوریم تنها روزی است که در آن مست شدن مستحب است. به قول گویندۀ رادیو، باید انقدر بنوشید که نتوانید احمدینژاد را از اُلمرت تشخیص بدهید.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
اسم خانم خندانی که در عکس میبینید "شری اَریسون" است. کسب و کارش را عمرا نمیتوانید حدس بزنید. طبق
آخرین لیست سالانۀ مجلۀ فوربس این خانم با حدود پنج میلیارد دلار دارایی، ثروتمندترین شهروند اسرائیل است. بزرگترین بانک اسرائیل، بانک پوعَلیم(کارگران!!) و یک ناوگان کشتیهای تفریحی از اقلام ناچیز داراییهای او است. ناگفته نماند که مقدار زیادی از این دارایی ارث پدری است ولی به قول بزرگی، پول نگه داشتن از پول در آوردن سختتر است و شِری جان با مدیریت قوی خود هر سال دارد به سرمایهاش میافزاید. پارسال چیزی نمانده بود شِری خانم ما را برای همیشه ترک کند. داستان از این قرار بود که شوهر شِری که چند سالی از او جوانتر است و میگویند قبل از ازدواج ژیگولویی بیش نبوده، ظاهرا یک بار که همسرش مریض می شود، به یکی از پرستارهایش پیشنهادهای بیناموسی داده و دستدرازی میکند و آن پرستار هم درجا از او شکایت میکند. رسانهها هم که همیشه خر معطل چُش هستند دماری از روزگار شری و شوهرش در میآورند که اینها تصمیم میگیرند بار و بندیلشان را ببندند و از این کشور بروند. البته بعد از مدتی دلشان طاقت نیاورد و برگشتند. دادگاه هم یک سال حبس مشروط و جریمۀ نقدی برای آقای ژیگولو برید.
اما در مورد میلیاردرها، امسال 102 تا به آنها اضافه شده که رقم سرسامآوری است. میگویند علت این افزایش ناگهانی قوی شدن بازارهای بورس جهان است. مثلا هند که بازار بورسش در سال گذشته 54 درصد رشد کرده، دَه میلیاردر جدید به لیست اضافه کرده و چین هشت تا. برای من از همه جالبتر این
مهندس هندی 33 ساله بود که اگرچه اسمش کمی ضایع است ولی ثروت 3.3 میلیاردیش را از طریق نوشتن برنامۀ پوکر و ایجاد کمپانی شرط بندی اینترنتی به دست آورده. به این میگویند رویال فلَش.
با این که هر روز میشنویم که فلان سیاستمدار ایرانی میلیاردر است و نصف فلان کشور مال او است، معلوم نیست اینها پولهایشان را کجا قایم میکنند که یادی ازشان در این لیست نیست.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
اَویهو مدینا یکی از بنیانگزاران سبک میزراخی در اسرائیل است. این سبک که در ابتدا فقط خاص مهاجرینی بوده که از کشورهای غیر اروپایی آمدهبودند سالها فقط در کابارههای میزراخی (چیزی در حد لالهزاری خودمان) به گوش میرسیده و با وجود مردمی بودن آن خیلی کم از رادیو وتلویزیون پخش میشده چون ارزش فرهنگی و هنری آنرا ناچیز میشمردند. امروزه سبک میزراخی بین تمام قشرها طرفداران زیادی پیدا کرده و کمتر عروسی یا جشنی پیدا میکنید که در آن نواخته نشود. البته در این سبک آهنگهای آشغالی و به قول خودمان لوسآنجلسی هم زیاد ساخته میشود. چند تا از ترانههای سنگین آویهو را به نامهای "دیگر ترکم نکنی" و "هنگام پیری فراموشم نکن" را برایتان انتخاب کردهام. کلمات دومی از مزامیر داود است. این ترانهها را به پیمان عزیزم تقدیم میکنم. یک آهنگ بندتمبانی به نام "گیجش کن" هم چاشنیاش میکنم که دست خالی نروید. شبات شالوم
مطلب را به بالاترین بفرستید:
قرار است انتخابات پارلمان اسرائیل حدود 18 روز دیگر برگزار شود و به همین خاطر بازار تبلیغات برای حزبهای مختلف داغ است. از آنجا که تعداد زیادی حزب ریز و درشت وجود دارد هیچ حزبی نمیتواند به تنهایی اکثریت کرسیها را کسب کند و کابینه تشکیل بدهد. پس راهی جز ائتلاف با حزبهای کوچک نمیماند و اکثر اوقات همین حزبها هستند که اگر به ائتلاف بپیوندند و خدای نکرده بعضی از خواستههایشان برآورده نشود یا کسی به آنها بگوید بالای چشمتان ابروست، کاسه کوزه را به هم میزنند و با قهر و آشتیهایشان دولت را فلج میکنند. یکی از این حزبها، شینوی(تغییر) نام دارد که یک حزب ضد مذهبی است دیگری شَس که شدیدا مذهبی است. حزب شینوی که در دورۀ قبلی انتخابات 15 کرسی از 120 کرسی پارلمان را به دست آورده بود کم کم قدرت خود را به خاطر اختلافات داخلی از دست داده و به نظر میآید در این دوره بیش از 2 تا 3 کرسی کسب نکند.
این تبلیغ انتخاباتی حزب شینوی را بینید. گوینده مابین حرفهایش میگوید اگر مذهبیهای دوآتشه رأی بیاورند و وارد کابینه شوند قوانین مذهبی را به جامعه تحمیل میکنند، مشکلات اقتصادی را بیشتر میکنند و دیگر نمیتوانیم آزاد زندگی کنیم، پس به ما رأی بدهید تا جلوی آنها را بگیریم. تصویر هم مردی را نشان میدهد که در خیابان راه میرود و مذهبیها یکی یکی از او آویزان میشوند تا وقتی که به صندوق رأی میرسد و به شینوی رأی میدهد همۀ آنها به طرز فجیعی ناپدید میشوند. اخیرا کمیتۀ برگزاری انتخابات بخشهایی از تصاویراین تبلیغ را به خاطر توهین به قشر خاصی از مردم حذف کرده ولی پخش آن از تلویزیون هنوز ادامه دارد. شما کاملش را ببینید.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
بعد از سفر موفقیتآمیز حسین درخشان به اسرائیل چشم ما به جمال سفیر صلح دیگری روشن شد. شارون استون ستارۀ مشهور سینما به مناسبت روز جهانی زن به دیدار ما آمده و مهمان مرکز صلح شیمعون پِرِز است. هدف این مرکز کمک به برقراری صلح در منطقه از طریق همکاریهای فرهنگی و اقتصادی است و به حزبی خاص یا دولت وابسته نیست. پرزِ 84 ساله سرشناسترین سیاستمدار اسرائیل است و چون روابط عمومیاش خوب است دوستان سرشناس زیادی هم دارد. دربین اسرائیلیها لقب شیمعون پرز "بازنده" است. چون در مبارزات انتخاباتی همیشه در آمارگیریهای قبل از انتخابات همه را پشت سر میگذارد ولی در روز انتخابات میبازد.
فیلم مصاحبه شارون استون و پرز را اینجا ببینید، به این میگویند سیاستمدار کول. در این مصاحبه میگوید: "از آنجا که مردم هنرپیشهها را بیشتر از سیاستمداران دوست دارند، برای پیش بردن صلح از خانم استون دعوت کردیم." خوشا به حال و احوال حماسیها با هم! ضمنا فیلم "غریزۀ اصلی 2" هم در راه است.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
چند روز پیش سالگرد فوت مادربزرگم خورشید خانم بود، از اون روز فکرش از سرم بیرون نمیره. یادم میاد گاهی که بدون کیف و دفتر و کتاب به دیدنش میرفتم بهم میگفت: "دُم بریده مشقات کو؟" .
چون آفتابو خیلی دوست داشت اسمشو گذاشته بودم گل آفتابگردون ، همیشه میرفت کنار پنجره مینشست، میگفت هر کاری میکنم جونم گرم نمیشه. صحنهای که چارقدشو از سرش برمیداشت و اون موهای نقرهایش رو زیر آفتاب شونه میزد برای من زیباترین تابلوی نقاشی دنیا بود. بابابزرگ که هیچ وقت دست از شوخیهاش برنمیداشت وقتی میخواست سر به سرش بذاره بهش میگفت چشم مُرَنجی (به زبان کاشی یعنی چشم گنجشکی). خورشیدخانم هم اول بهش اخم می کرد ولی بعدش یواشکی لبخند میزد.
بابابزرگ عادتهای جالب دیگهای هم داشت همیشه منتظر بود که کسی شروع کنه به قول خودش دربارۀ بچههاش چسی بیاد، اول با دقت گوش میکرد و سر تکون میداد، بعد ناگهان سلاح مخفیاش را از قلاف بیرون میکشید و میگفت: "منم پنج تا از بچههام دکترن، چهارتاشون دکترطبن، یکیشونم دکتر مهندسه!" بعد بادی به غبغب مینداخت و از صحنه دور میشد. این براش بزرگترین کِیف دنیا بود، ولی خورشیدخانم با اونکه بچهها رو درسختترین شرایط توی یه اتاق و یه پستو در محلـه سیروس تهران بزرگ کرده بود و بزرگترین مشوقشون برای تحصیل بود هیچوقت به کسی پز نمیداد.
غذاهاش بیشتر آش و آبگوشت و شفته کدو و اینجور چیزا بود، که متاسفانه باب میل همه نبود، وقتی یکی از بچههاش از غذاهای تکراری خسته میشد و بهش میگفت خورشیدخانم سگپز. میخندید و جواب میداد: "جون زنت بیا برو!".
گاهی که دلش برای بچههاش که آوارۀ دنیا شدهبودن تنگ میشد با اون لهجـه کاشی شیرینش بهم میگفت: "من
آواز پریسا رو دوست دارم، نوارشو برام بذار" گاهی هم ازم میخواست براش فال حافظ بگیرم، به امید اینکه بهش مژده بده که بازهم عزیزانشو خواهد دید.
سالها پیش در چنین روزهایی از پشت همون پنجرۀ آفتابگیر دیدم چه جوری گذاشتنش توی آمبولانس و بردنش بیمارستان. فکر نمیکردم این آخرین دیدارمون باشه، چه زمستون سختی بود.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
اینجا اگر از ده نفر بپرسید محبوبترین خوانندۀ زن اسرائیل کیست، نُه نفر جواب میدهند ریتا، یک نفر هم میگوید ببخشید من عبری بلد نیستم.
ریتا جهانفروز در سن هشت سالگی از ایران مهاجرت کرده و از هفده سالگی همیشه حاضر در صحنه بودهاست. او بازیگر فیلم و نمایش هم هست و این اواخر در نمایش موزیکال شیکاگو به عبری نقش اصلی را ایفا کردهاست. کنسرتهایی که ریتا برگزار میکند همه پرخرج و چشم گیرند و به کمتر از سههزار نفر تماشاچی هم رضایت نمیدهد. وقتی در اوج احساس میخواند به خصوص در برنامههای زنده، تا عمق وجود آدم نفوذ میکند. واقعا موجود خاصی است. خلاصه برای هموطنهای مقیم اینجا یکی از بهانههای قمپز در کردن است.
همسر ریتا، رامی کلاینشتین هم یکی از آهنگسازان و خوانندگان محبوب است.
برای شما از ریتا دو آهنگ "ای کاش توانش را داشته باشم" و "ترانه معشوق دریانورد" را انتخاب کردهام که دومی را تقدیم به ناخدای عزیز میکنم.
مطلب را به بالاترین بفرستید:
سال ها بود این سئوال فکرم را مشغول کرده بود که چرا در کارتون تام و جری یک موجود کثیف و بدذاتی مثل موش را گرفته اند و از آن چهره ای چنین شیرین و جذاب ساخته اند که نه تنها بچه ها بلکه بزرگترها هم آن را تا این اندازه دوست دارند. تا این که سخن رانی این استاد عالی قدر را دیدم و فهمیدم در پس پرده چه می گذرد. ای دل غافل، چرا خودم زودتر حدس نزده بودم؟ از این سخن رانی فقط توانستم یک ایراد کوچک بگیرم، جسارت است استاد ولی می گویند خالق تام وجری نه آن فیلم ساز یهودی، والت دیسنی بلکه یکی از رقیبان او گروه هانا- باربِراست. من فقط شیفته ی پشت کار دانشجویانی شدم که از گفته های استاد با دقتی اتمی یادداشت برمی دارند. مرا به یاد جوانان غیور دیگری در دهه سی در مکان نیمه روشن دیگری انداخت، شما را چطور؟
مطلب را به بالاترین بفرستید: