وادنگ - ارحام صدر
بچه که بودم نمیدانم از کجا ضبط تلویزیونی تئاتر وادنگ ارحام صدر گیرمان آمدهبود و من و خاله و دائیهایم معتاد آن شدهبودیم. جوری شدهبود که ما که آبا اجدادمان از کنار اصفهان هم رد نشدهبودند، در خانه فقط با لهجۀ غلیظ اصفهانی (به خیال خودمان) صحبت میکردیم و هر لحظه دنبال بهانهای میگشتیم تا به سبک ارحام صدر تکهای بیاندازیم. بعدها "مست" و "من میخوام" هم به گنجینهمان اضافه شد و جنسمان جور. دو سه ماه پیش دوباره همین مجموعه را روی DVD پیدا کردم و گل از گلم شکفت. گفتم حیف است لااقل قسمتهایی از آن را با شما تقسیم نکنم.(+ و + و+ و+ و+ )
رضا ارحام صدر را پدر تئاتر کمدی انتقادی ایران مینامند، او که در سال 1302 در اصفهان به دنیا آمده، داستان کشف استعدادش را این طور تعریف میکند:
پس از ورود به مدرسۀ ادب كار صحنه اى من از يك مزاح سركلاس آقاى جهانشاه (كه بعدها پدرخانمم شد) آغاز شد. ايشان حضور و غياب مى كردند كه به اسمى به نام عباس پنيرى رسيدند. بعد از چند بار كه اين اسم را صدا كردند و كسى پاسخ نداد، من از ته كلاس گفتم: «آقا، تو خيكن!»
معلم به جای آن که تنبیهاش کند او را به اجرای نمایش در مدرسه تشویق میکند و همه چیز از همانجا آغاز میشود. کارش به جایی میرسد که به یکی از جاذبههای توریستی اصفهان تبدیل میشود و بلیت برنامههایش را از چند هفته قبل رزرو میکنند. حتی شاه و فرح هم به دیدن تئاترش میروند. میگوید:
مردم براى حرف هاى انتقادى من در صحنه مدت ها دست مى زدند. يادم مى آيد كه شبى شاه و فرح به ديدن يكى از تئاترهاى ما آمده بودند. در صحنه به بازيگرى كه نقش تعميركار تلويزيون را داشت، گفتم: اين دستگاه خرابه اما هر دستگاهى كه خرابه از بالا خرابه تا پايين ... صداى دست زدن مردم قطع نمى شد. آقاى اقبال كه پشت سر آنها (شاه و فرح) در سالن نشسته بود، بعداً به من گفت كه شاه به نخست وزيرش گفته است: با ارحام چه مى توانيم بكنيم كه روى صحنه از من انتقاد مى كند و مردم هم دست مى زنند!
این جنبۀ انتقادی تئاترها شاید زمانی طرفداران زیادی داشته ولی گاهی نصیحتها و مونولوگها انقدر طولانیست که حوصلۀ آدم را سر میبرد. مثل هر اصفهانی فابریکی بداههگویی و حاضر جوابی هنر اصلی ارحام صدر است.
مرحوم منوچهر نوذری دربارۀ حاضر جوابیهای ارحام صدر بر سر صحنه گفته بود:
ارحام در یک تئاتر پدر و پسرى را آشتى مى داد. گفت: بوبوسش! طرف شل مىبوسید. گفت: «این که از فحشم بدتر شد که. ماچ مى باس صدا بدد مثى چهچه بلبل». بعد خودش رفت ته سن. لب هایش را غنچه کرد که بیاید یاد بدهد. یکى از تهرانى هاى حاضر درسالن صداى موچ را درآورد. آن صدا تمام نشده بود که گفت: «این همسایه هاى خنگى ما یاد گرفتن و تو یاد نگرفتى؟»
ارحام صدر در سینما هم نقشهای زیادی ایفا کرده که به نظر من بهترین آنها "شب نشینی در جهنم" و "جوجه فکلی"ست.
محمد علی کشاور او را بهترین بازیگر کمدی سینما و تئاتر ایران خوانده، البته این روزها تا جایی که من میشناسم بهزاد محمدی(نمونۀ کار) و دار و دستۀ مهران مدیری هم بد نیستند.
اخیراً فیلم مستندی به نام "شکرپاره" در بارۀ زندگی ارحام صدر ساخته شده که امیدوارم به زودی زیارتش نصیبمان شود.
بد نیست این پست را با فرازهایی از تکههای ارحام صدر با لهجۀ شیرین اصفهانی قاصدک به پایان ببریم.
برو تو آینه نیگا کون بیبین چًقًد به خوشگلی بدهکاری.
تو منی یا تو کاسه ماس؟
هم این دنیا خر تو خرهس، هم اون دنیا خر تو خرهس.
یارو اومهد پشتک بزنهد پیشتک زد
شوما دو دٔفه وزٍک کردهین؟
همچین ننهیا تو هیچ ننهدونی پیدا نیمیشهد.
شوما چیزی ازدون میریزهد؟
چند تا بچه داری؟ هف تا؟ خٌب دوتا شا بخور
تو تخمی سگ نیستی تخمی بلبلی
Charles Aznavour - LA BOHEME
هنرمند امروز خواننده، بازیگر، شاعر و آهنگساز معروف فرانسوی "شارل آزناوور" است. او در سال 1924 با نام شاهنور واریناگ آزناووریان در پاریس و از پدر و مادری ارمنی به دنیا آمد. در کودکی با تئاتر آشنا شد و از 9 سالگی به خواندن بر روی سن پرداخت. بعدها با ادیت پیاف آشنا شد و با او در تور فرانسه و امریکا همراه گشت. او را فرانک سیناترای فرانسه نامیدهاند ولی به نظر من بهتر است سیناترا را آزناوور امریکا بنامند. در یک رأیگیری سراسری که در سال 1999 توسط CNN و مجلۀ تایم برگزار شد آزناوور را به عنوان خوانندۀ قرن حتی در ردۀ بالاتری از الویس پریسلی انتخاب کردند(حتماً بلد بوده چگونه رأی جمع کند). آخرین آلبومش با نام "من سفر میکنم" که در سن 80 سالگی اجرا کرده، با استقبال زیادی رو به رو شدهاست.
چند ترانه و کلیپ (+ و + و + و + و +) از آناوور انتخاب کردهام از جمله ترانۀ "She" که در فیلم ناتینگ هیل هم اجرا میشود و در اصل کار آزناوور است و ترانۀ "مادر یهودی"(ئیدیشه مامه) که یکی از محبوبترین ترانههای یهودیان اشکنازیست که اصل آن به زبان ئیدیش است و به زبانهای زیادی از جمله فرانسوی ترجمه شده. اجرای ئیدیش-انگلیسی کُنی فرانسیس را میتوانید اینجا بشنوید، ترجمۀ ترانه هم اینجاست.
از صفتهایی که به مادران یهودی نسبت میدهند و دربارۀ آن صدها جوک ساخته شده نگرانی دائمی، حمایت بیش از حد (در حد وسواس) و کودک انگاشتن فرزندانش تا روز مرگ است. وودی آلن در فیلمهایش اشارههای بامزهای به این قضیه دارد.
چند نمونه:
اگر مادر میکل آنژ یهودی بود:
"تو چرا نمیتونی مثل بقیۀ بچهها روی دیوار نقاشی کنی، میدونی تمیز کردن سقف چقدر سخته؟"
اگر مادر ادیسون یهودی بود:
"بهت افتخار میکنم که لامپ برق رو اختراع کردی، حالا لطفاً خاموشش کن و برو بگیر بخواب!"
یه بار یه مرد یهودی به مادرش زنگ میزنه. میگه: "خب مادر حالت چطوره؟" مادرش میگه : "خوب نیستم، خبلی ضعیف شدم." پسر: "چرا؟!!" مادر: "دو هفته است هیچی نخوردم." پسر: "خدای من آخه چرا؟" مادر: "نمیخواستم وقتی زنگ میزنی با دهن پر جواب بدم!!!!!"
این تبلیغ "دورکس" هم با الهام از همین قضیه و با استفاده از همین ترانه ساخته شده.(+18)
شبات شالوم
پ.ن. دوست خوبمان نیما اکبرپور در وبلاگ عصیان مطلبی در بارۀ انتخاب داوران بهترین وبلاگ دویچه وله نوشته که نمی شود ناخوانده گذاشت.
سنگام - دوست دوست نارَها
دوست دوست نارَها، یار یار نارها
زندگی همه دراگ، اعتبار نارها
بالاخره نامزدهای مسابقۀ بین المللی بهترین وبلاگ هم اعلام شدند. با کمال تعجب "آن سوی دیوار" در دو بخش وبلاگ فارسی و جهانی نامزد شده گر چه دوست مهربانی که آن را معرفی کرده اسمش را طوری نوشته (An Soie Diwar)که خودم هم در نگاه اول و دوم نتوانستم پیدایش کنم. میگویند دوران نامزدی دوران شیرینیست، ولی وقتی عروسی نزدیک میشود کم کم اجداد آدم جلوی چشمش میآیند. مشکل ما این است که عروس ده تا نامزد دارد و برای به دست آوردنش باید از هفت خان رستم گذشت، باید مردم را راضی کنی که نه تنها داماد خوبی هستی و خوشبختش میکنی بلکه از بقیه بهتری تا به تو رأی بدهند. حالا اگر نامزدهای دیگر را هم دوست داشتهباشی و بدانی که نسبت به آنها برتری خاصی نداری حکایت فیلم سنگام میشود. انتظارش هم مثل سنگام(236 دقیقه) طولانیست.
همۀ اینها را گفتم که بگویم اگر این وبلاگ را شایسته میدانید تردید شایسته نیست، فوراً به اینجا بروید و وبلاگ مرا با رأی خود مزین فرمایید.
فراموش نکنید که این وبلاگ در دو بخش نامزد شده، اگر در بخش فارسی کاندید بهتری میشناسید(من میشناسم) لا اقل در بخش جهانی به یکی از دو وبلاگ فارسیزبان که برای اولین بار به این بخش راه یافتهاند رأی بدهید، چون بقیه به زبان های بیگانه هستند و نمی توانید از کیفیت شان مطمئن باشید! اسپانیولیها و پرتغالیها با فاصلۀ زیادی جلو هستند.
خلاصه بیایید با راج کاپور بخوانیم:
دوست دوست نارَها یار یار نارَها
عید فطر بر اهلش مبارک باد.
پ.ن. دقت کنید در سال 1964 یک پیانو به تنهایی چند صدا از خودش در می آورد.
تابستان-ایا کُرِم
هنرمند امروزدختر جوان با استعدادی ست به نام ایا کرم که اولین آلبومش را امسال بیرون داده و همۀ آهنگها ومتن ترانه ها ی این آلبوم کار خودش است. کارش مرا تا حدی به یاد دایدو می اندازد.
کلیپ تابستان شاید از نظر هنری خیلی بی بو و خاصیت باشد ولی فعلاً تنها کلیپ موجود از این خواننده در این اطراف است.
این هم تعدادی ترانه از اَیا تا خستگی راه پیمایی از تن تان خارج شود.
یکی از ترانه های بامزه اش به نام "یوناتان شپیرا" این طور شروع می شود:
دختری 24 ساله با قد یک متر و شصت و خرده ای
و چشمان سبز و موی تقریباً کوتاه
دنبال همزادی می گردد که به هیجانش بیاورد
یک داماد مورد نیاز است، لباس عروس از قبل آماده است
شبات شالوم
از آنجا که ظاهراً خداوند تبارک و تعالی نمیخواسته که بنی اسرائیل لحظهای بیکار بنشینند، دائم سرشان را با فرایض دینی و جشنهای ریز و درشت که قوانین شرعی نه چندان آسانی دارند گرم کردهاست.
همیشه این وقت سال از کوچه و خیابانهای دیار فعلی ما که میگذری (مخصوصاً در مناطق مذهبینشین) در حیاط و پارکینگ یا بالکن خانهها با صحنۀ نامأنوسی مواجه میشوی. اطاقکهایی با دیوارهای پارچهای یا چوبی و سقفی که از شاخ و برگ درخت یا حصیر پوشانده شده از هر گوشهای سرک میکشند.
نام این اتاقکها سوکا (سایهبان) و نماد یک جشن هفت روزۀ مذهبی به نام جشن سوکوت (سایهبانها) است.
سوکوت یکی از اعیاد سهگانهای ست که در تورات ذکر شده، جایی که آمده:
« هفت روز در سوكا ساكن شويد، تمام افراد بني اسرائيل در سوكا سكونت كنند، براي اينكه تمام دوره ها و نسلهاي شما بدانند كه بني اسرائيل را در سوكا (سايبان) ساكن كردم»
آگاهان میگویند منظور از سایهبان، ابرهایی بوده که بنیاسرائیل را چهل سال در بیابان از گزند آفتاب سوزان و انواع و اقسام بلاهای طبیعی محافظت میکردهاست.
فلسفههای دیگری هم به ساختن و نشستن در سوکا نسبت میدهند مثل همدردی با خیابان یا بیابان خوابها و آنهایی که سقف محکمی بالای سرشان ندارند.
مثل همیشه مذهبیها قضیه را خیلی جدی میگیرند یعنی در این هفت روز در سوکا غذا میخورند، عبادت میکنند، میخوابند و خیلی وقتها هم سرما میخورند. پذیرایی از مهمان در سوکا یکی از مراسم زیبای این جشن است. داستان فیلم نیمه کمدی و محشر "اوشپیزین"(مهمانها) در روزهای همین جشن اتفاق میافتد.
یکی دیگر از نمادهای این جشن چهار محصول است که شامل ترنج، شاخۀ درخت مورد، شاخۀ درخت بید و شاخۀ درخت خرما میشود. میگویند هر یک نماد یک نوع از مردم دنیاست و آنها که کارشان درست است به ترنج شبیهاند چون هم بو دارد و هم خاصیت.
سکولارها مثل همیشه جنبۀ شاد و راحت قضیه را میچسبند، بعضیها سوکا هم میسازند و آن را با کمک بچهها که مدرسهشان تعطیل است تزئین میکنند، ولی استفادۀ مذهبی خاصی از آن نمیکنند و صرفاً دکوری میشود در حیاط خانه. حتی رستورانها سوکاهایی در فضای آزاد بنا میکنند تا هر که خواست در آن غذا بخورد.
معمولاً بیشتر فستیوالهای رقص و موسیقی مهم در همین روزها برگزار میشود تا جشن مذهبی بعدی، حنوکا که ترانهها، سرودها و جنگولک بازیهای خاص خودش را دارد.
این هم فیلم آموزش ساخت سوکا برای مبتدیان!
وَ تو- هرال سکعت
اخیراً دولت قزاقستان حدود چهل میلیون دلار برای ساخت فیلمی حماسی به نام "توماد" که دربارۀ مقاومت مردم قزاقستان در مقابل تجاوز مغولهاست هزینه کرده تا به گفتۀ رئیس جمهورش "نظربایف" غرور ملی و میهنپرستی قزاقها را تقویت کند. از قرار این مبلغ بیش از هزینههای کل صنعت سینمای قزاقستان در یک سال است ولی وقتی پای غرور ملی وسط باشد پول چه ارزشی دارد؟
پس از جدایی از اتحاد جماهیر شوروی سالهاست که قزاقستان مثل بقیۀ جمهوریهای نوپا تلاش میکند به عنوان یک کشور مستقل جهانگردها را به سوی خود جلب کند تا منبع درآمدی باشند برای این کشور ولی مدتیست یک کمدین انگلیسی بیرحم با آفریدن نقش یک خبرنگار خیالی از قزاقستان به نام "بورات" وجهۀ این کشور را بدجوری به خطر انداخته. این کمدین پررو که فارغالتحصیل کمبریج هم هست، "ساشا بارون کوهن" خالق و بازیگر نقش "علیجی" در "شوی علیجی" ست که کارش را ابتدا در انگلیس شروع کرده و حالا در شبکۀ امریکاییHBO برنامه دارد. بد نیست بدانید که مادرش یک خانم ایرانیالاصل اسرائیلی است.
بورات به عنوان یک خبرنگار که از یک فرهنگ بیگانه آمده به خود اجازه میدهد هر سئوالی که دلش میخواهد از مخاطبانش (که از جعلی بودنش اطلاعی ندارند) بپرسد و در عین حال که به فرهنگ قزاقستان گند میزند، فرهنگ مخاطبان امریکاییاش را به سخره میگیرد. درلابه لای حرفهایش قزاقستان را جایی نشان میدهد که در آن نوشابۀ ملی ادرار اسب است، از نظر طبقۀ اجتماعی، سگها و زنها در یک رده قرار دارند و موی عورت از صادرات مهم است. (+و+و+(18+))
دولتمردان غیور قزاقستان هم که خونشان از این بازیها به جوش آمده بیکار ننشستهاند، آنها ساشا کهن را متهم به تحقیر مردم قزاقستان و تهدید به شکایت قانونی کرده و برای خنثیسازی تبلیغات مضرش اقدام به پخش پیامهای تبلیغاتی در ستایش فرهنگ و طبیعت قزاقستان در شبکههای تلویزیونی و مجلات معتبر امریکا کرده اند.
دست بر قضا درست نزدیک به وقتی که فیلم سینمایی جدید بورات به نام"بورات: یادگیری فرهنگ امریکایی برای پیشبرد ملت شریف قزاقستان" قرار است در امریکا پخش شود (نوامبر)، نظربایف تصمیم به دیدار رسمی از امریکا گرفته و بهترین فرصت را برای ساشا کهن برای تبلیغ فیلمش ایجاد کردهاست. دو سه روز پیش وقتی نظربایف به دیدار بوش میرود، بورات چند بلیت سینما دست میگیرد و به در کاخ سفید میرود تا به گفتۀ خودش بوش و چند تن از شخصیتهای مهم امریکایی از جمله "اُ. جی. سیمپسون" را به دیدن فیلمش دعوت کند. وقتی سخنگوی مطبوعاتی قزاقستان در مصاحبهای میگوید: "قزاقستانِ بورات یک جای خیالیست و بهتر است آن را بوراتستان بنامیم." بورات یک مصاحبۀ مطبوعاتی راه میاندازد و در آن اعلام میکند این شخص یک ازبکیست که خود را سخنگوی قزاقستان جا زده.
شخصاً خیلی از کارهای ساشا کوهن را دوست دارم ولی فکر میکنم این بار ترمزش بریده(اگر هرگز ترمزی داشته)، خلاصه ببینید یک کمدین پررو چگونه میتواند با در دست داشتن رگ خواب رسانهها یک ملت را برای فروش بهتر فیلم خود آلت دست کند. فکر میکنم اگر این کار را با یکی از اقوام هموطن خودمان کردهبود الان خونش مباح بود.
راستی دوستانی که سریال کمدی MAD TV را میبینند حتماً شخصیت "موفاز، رانندۀ کامیون افسردۀ ایرانی" که نقش او را مایکل مکدونالد بازی میکرد را به یاد دارند. به نظر من شباهت ظاهری اش با بورات غیر قابل انکار است. همیشه در ابتدای میان پرده یک نفر پیش موفاز از زندگیاش شکایت میکند و بعد موفاز کلافه میشود و شروع میکند از بدبختیهاش گفتن تا طرف به غلط کردن میافتد! برای من و دوستانم این صحنه یادآور خاطرات دیگری هم هست. (من هم حدود شش ماه یکی از این ماسماسکها را یدک کشیدم، اصلاً کیف نداشت)
کسی نیست که تصاویر این نقاشی های خیابانی را ندیده باشد، چیزی که برای من جالب بود این است که همۀ آنها کار یک هنرمند انگلیسی ساکن بلژیک به نام جولیان بیور است.