آن سوی دیوار
یادداشت های یک ایرانی از زندگی اش در اسرائیل
Monday, April 30, 2007
واواویوا

باور کردنی نیست. سلین دیون و زنده یاد الویس چند شب پیش با هم این ترانه را به مرحمت تکنولوژی اجرا کردند. در مراسمی که از شبکۀ فاکس پخش شد و در آن بیشتر کله گنده های عالم موسیقی شرکت داشتند، 60 میلیون دلار برای کمک به کودکان بی خانمان افریقایی و امریکایی پول جمع کردند.

آنها که از صافی نمی گذرند اینجا را ببینند.

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, April 27, 2007
ترانۀ شبات - اریک انشتین

وقتی برسیم-اریک انشتین

اریک انشتین (1939 تل-آویو) یکی از دوست‌داشتنی‌ترین خواننده‌ها، بازیگران و ترانه‌سرایان این دیار است. یکی از ترانه‌هایش را که به سبک یونانی اجرا می‌کند برای‌تان انتخاب کرده‌ام.


زمان سال‌ها را آب می‌کند
و ذره‌ای خِرَد در دل ما می‌گذارد
ولی رازهایی هست که هنوز برایم آشکار نکرده
آیا گل دیگری برایم شکفته خواهد شد؟
آیا جرقۀ کهنه‌ای در دلم روشن خواهد شد؟
آیا در پایان راه جوابی انتظارم را می‌کشد؟

و چه‌طور بدانیم
که آیا امیدی هست
که وقتی برسیم
جوابی باشد

جاده به کجا می‌انجامد؟
نماز به کجا می‌رود؟
چه کسی به سوالم پاسخ می‌دهد و به حرفم گوش می‌کند؟
و چه کسی قلبش را می‌گشاید؟
و اگر بروم به کجا باز خواهم گشت؟
آیا در پایان راه جوابی انتظارم را می‌کشد؟

این فقط من و تو هستیم
با وجود ناچیزی‌مان، چیز کمی نیست
چه طور بدانیم که آیا زندگی‌مان بیهوده نگذشته؟
آیا بیهوده تلاش نکرده‌ایم؟
آیا خانه‌مان خراب نخواهد شد؟
آیا عشق پس از ما زنده خواهد ماند؟


این هم چند کلیپ (
+ و + و+ و +)
شبات شالوم


Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Wednesday, April 25, 2007
عکس های اورشلیم
عکس هوایی اورشلیم
برای دوستانی که عکس های بر و بکس بی بی سی را در فلیکر نمی توانند ببینند با بخشی از عکس ها چند اسلاید شو درست کرده ام که به مرور اینجا می گذارم. سری اول عکس ها از اورشلیم و مکان های مقدس آن گرفته شده و دیوار ندبه، بیرون و داخل مسجدالاقصی و کلیسا را هم به علاقه مندان نشان می دهد.
زیارت قبول

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Sunday, April 22, 2007
سفرنامۀ اسرائیل
چند روزی ست تعداد قابل توجهی از بر و بچه های بخش فارسی بی بی سی به اسرائیل آمده اند تا گزارش مفصلی تهیه کنند. این ها به جز مصاحبه ها و گزارش هایی که برای رادیو انجام می دهند خاطرات روزانۀ سفرشان را هم در وبلاگ بی بی سی می نویسند که برای من خیلی جالب بود. صدها عکس هم گرفته اند و در فلیکر گذاشته اند.
اگر می خواهید در مورد اسرائیل بیشتر بدانید این عکس ها را از دست ندهید. فقط امیدوارم وبلاگ شان از صافی به راحتی رد شود اگر نشد خبرم کنید.

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, April 20, 2007
ترانۀ شبات

Naci en alamo-Yasmin Levi Womad 2007
این ترانه را تقدیم به آن سفر کردۀ نقره داغ می کنم که امروز فردا برمی گردد تا دوباره با غرهای مهرانگیزش روزهای مان را رنگین کند.
I Was Born in Alamo (The Gypsy's song)
(Dionysis Tsaknis/Gritos de Guerra)
I have no place
And I have no landscapes
I have no homeland.
With my cold fingers
I make a fire and with my heart
I sing to you
The chords of my heart are crying.
این هم چند ترانه از یاسمین جان برای تازه واردها.
شبات شالوم

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
بابا گلی به جمالت

گل مسی در مقایسه با گل مارادونا

مارادونا همیشه گفته بود مسی بهترین جانشین برای او خواهد بود، شاهد از غیب آمد.

در دور رفت از مرحله نیمه نهایی فوتبال جام ‌‏حذفی اسپانیا، تیم بارسلونا با درخشش لیونل‌‏ مسی، بازیکن آرژانتینی خود، ۵ بر ۲ تیم ختافه را شکست داد.
مسی در این دیدار دو گل به ثمر رساند که گل اول او با پشت سر گذاشتن شش بازیکن حریف زده شد و یادآور گلی بود که دیه گو مارادونا، کاپیتان تیم آرژانتین در جام جهانی ۱۹۸۶ وارد دروازه انگلستان کرد.

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Wednesday, April 18, 2007
نجات یافتۀ ناجی
دو سه روز پیش اینجا مثل هر سال مراسم روز هالاکاست به یاد رفتگان و احترام بازماندگان برگزار شد. در این باره چیزی ننوشتم چون حرف تازه‌ای جز آن چه پارسال دربارۀ این مراسم و نحوۀ اجرایش نوشته‌بودم(+) نداشتم.
دیروز که داشتم خبرها را در مورد قتل عام دانشگاه ویرجینیا توسط یک دانشجوی دیوانه می‌دیدم به این گزارش برخوردم در مورد یک پروفسور بازماندۀ هالاکاست که موقع حملۀ جوانک خود را روی در کلاس انداخته و ظاهراً با این کار جان دانشجویانش را نجات داده‌‌است. روانش شاد.

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, April 13, 2007
ترانۀ شبات - نادر گلچین
ترانۀ "اون وقتا دیوونم بودی" را اکثر ما با صدای عقیلی به یاد داریم و ترانۀ "من دیگه بچه نمی‌شم" و "کوچه باغ" را با صدای معین، ولی این ترانه‌ها به اضافۀ چند ترانۀ معروف دیگر اولین بار با صدای نادر گلچین اجرا شده‌اند. او حتی اجرای موفقی هم از "مرغ سحر" دارد که به گمانم پیش از شجریان و اولین بار پس از قمرالملوک وزیری بوده ولی نمی‌دانم چرا این هنرمند با وجود صدای دل‌نشینش همیشه در سایه مانده‌است. اینجاست که ترانۀ شبات وارد عمل می شود..

نادر گلچین در سال 1315 در رشت متولد شد و از سال 1350 همكاري خود را با راديو آغاز كرد. وی از خوانندگان قدیمی است که اگرچه کمتر نامی ازو می شنویم اما آثار ارزشمندی در زمانی نه چندان دور از او به یادگار مانده است.وي از جمله خوانندگان صاحب سبك و داراي استقلال صدايي خاص خود است.آخرين اثري كه از او در سال‌هاي پس از انقلاب منتشر شد، «يوسف گم‌گشته» نام داشت كه اين آلبوم را «خانه هنر» حدود 10 سال پيش منتشر كرد. از دیگر آثار او می توان به تصنیف های مرغ سحر ، ناوک مژگان، قصه شهر عشق، مسبب، من دیگه بچه نمیشم و آلبومهای گریز، نفس باد صبا، زلف بنفشه و... یاد کرد.

اخیراً در ایران آلبومی به نام گریز که کار مشترک فریدون شهبازیان و نادر گلچین است پس از 35 سال گردگیری و منتشر شده‌است.
"گلچين صدايي خاص با سوزي پنهاني و نيز پخته و پرورده دارد كه با ساختار اركستري هماهنگي شگفتي پيدا مي كند . گلچين از تحريرهاي شمرده و پخته آوازي برخوردار است و سعي مي كند كه محدوده صدايش را بشناسد و در همان محدوده به نحو اكمل از تمامي ظرفيتهاي صدايي اش بهره ببرد. وي شعر را به خوبي مي شناسد وبه همان خوبي و شمردگي در اوازهايش ادا مي كند.
در هر حال "گريز" آدمي را به سالهاي دور مي برد، سالهايي كه موسيقي سنتي واركسترال ايراني فضايي براي پوست تركاندن پيدا كرده بودند و و جواناني چون شهبازيان و لطفي و عليزاده و مشكاتيان دركنار خوانندگاني چون شجريان، گلچين، ناظري و مرحوم رضوي سروستاني آثار ماندگاري را آفريدند(منبع : همشهري)"
(با تشکر ازوبلاگ
نشان عشق)
این هم گلچین چند ترانه از نادر گلچین.
شبات شالوم

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Tuesday, April 10, 2007
با او حرف بزن


Talk to her-Cucurrucucu paloma
یکی دیگر از صحنه‌های به یاد ماندنی سینما برای من این صحنۀ فیلم "با او حرف بزن" آلمادوار است. ظاهراً این یک ترانۀ قدیمی مکزیکی‌ست که در این صحنه آن را یک هنرمند محبوب برزیلی به نام "کاتانو ولوسو" به زیباترین شکل اجرا می‌کند.
ترجمۀ انگلیسی :


They say that at night he didn’t do anything but cry.
They say that he didn’t eat and didn’t do anything but drink.
They swear that heaven shuddered when it heard his cry,
How he suffered for her, calling out to her even as he died.

Ay, ay, ay, ay, ay, he sang.
Ay, ay, ay, ay, ay, he wept.
Ay, ay, ay, ay, ay, he sang.
As he died of mortal passion.

That a sad dove came that morning to sing to him,
To the small house with its windows open wide.
They swear that the dove is nothing less than his soul,
That is still waiting for her to come back, her, the unfortunate.

Cucurrucucú, dove,
Cucurrucucú, don’t cry.
The stones never do, dove,
What do they know of love?

Cucurrucucú, cucurrucucú,
Cucurrucucú, you don’t cry any more.


این هم
اجرای خولیو ایگلسیاس از همین ترانه و چند اجرای دیگر.


Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Monday, April 09, 2007
نقاش گوسفند چران

مِنَشه کَدیشمن معروف‌ترین مجسمه ساز و نقاش اسرائیلی آدم خیلی عجیبی‌ست، این را با دیدن نقاشی‌هایش حدس زدم. به کسی که در همۀ عمر هفتاد و چند ساله‌اش جز هزاران عکس سر گوسفند چیزی نکشد چه صفتی می‌شود داد؟ با کمال تعجب این گوسفندها با قیمت بالا در همۀ دنیا مثل نان تازه به فروش می‌رسند. گویا این ارتباط نزدیک با گوسفندها در سال‌های جوانی که در کیبوتص چوپانی می‌کرده شکل گرفته‌ و تا امروز ادامه دارد. خوش‌بختانه مجسمه‌های پولادی کار او تنوع بیشتری دارد و آن‌ها را می‌شود در موزه‌ها و پارک‌های بزرگ دید.

چند شب پیش فیلم مستندی دیدم به نام "گوسفند آبی" که یک روز از زندگی کدیشمن را نشان می‌داد. این پیرمرد مثل انسان‌های اولیه زندگی می‌کند، همیشه بر تنش همان پیراهن و شورت کرباس را می‌بینی و به پایش صندل، حتی زمانی که مهم‌ترین جایزه‌ها را در یک مراسم باشکوه دریافت می‌کند. خانه‌اش در فقیرنشین‌ترین منطقۀ تل‌آویو است ولی فرقی با هُملس‌ها ندارد.
فیلم ساعت 5 صبح شروع می‌شود، دوربین وارد اتاق خوابی پر از خنزر پنزر می‌شود و اطراف پیرمرد انواع و اقسام اسباب بازی‌ها پخش و پلاست. خانه‌اش مرا به یاد اتاق آقا مجید ظروف‌چی جوب‌چی انداخت. پیرمرد بیدار می‌شود و بعد از رفتن به حمام عمومی استخر محله و خوش و بش با دوستان پیرش به استودیو می‌رود تا سر گوسفند دیگری بکشد.
در یکی از صحنه‌ها کدیشمن به خانه‌ای که در آن متولد شده می‌رود که حالا دیگر مخروبه‌ای بیش نیست. زمانی که دارد دربارۀ کودکی‌اش صحبت می‌کند قطعه ذغالی برمی‌دارد و روی دیوارها نقاشی می‌کند. در گوشه‌ای تصویر خودش و خواهر کوچک‌ترش را می‌کشد و در کناری مادرش را روی تخت بیماری و اشک‌ریزان او را می‌بوسد، بعد خواهر بزرگ‌ترش را که روی تخت نشسته و از مادر پرستاری می‌کند. به آشپزخانه می‌رود و عکس گنجه‌ها را روی دیوار می‌کشد و ظرف نان را. بعد تصویر پدرش را که زودتر از مادر از دنیا رفته در قاب عکسی ترسیم می‌کند. در این صحنه‌ها می‌بینی چگونه یک پیرمرد بر بال خاطرات دوباره کودک می‌شود. چیز عجیبی بود.
تعدادی از مجسمه‌ها و نقاشی‌های کدیشمن را به
صورت اسلاید درآورده‌ام تا با کارهایش بیشتر آشنا شوید.(با تشکر از یک پزشک عزیز برای معرفی سایت اسلاید)

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Friday, April 06, 2007
ترانۀ شبات - تریسی چاپمن
Tracy Chapman- Fast car
تریسی چاپمن ترانه سرا، خواننده و آهنگ‌ساز متولد 1964 کلیولند اُهایوست. راستش بار اول و دوم و سومی که صدایش را شنیدم نفهمیدم مرد است یا زن! نخستین آلبوم او به نام "تریسی چاپمن" که در سال 1988 منتشر شد موفق‌ترین کار او بود که توانست برایش چهار جایزۀ گرمی بیاورد. چاپمن در بیشتر ترانه‌هایش به مسائل اجتماعی می‌پردازد و در سال 2004 به خاطر وجدان اجتماعی‌اش دکترای افتخاری هنر گرفته‌است.
"ماشین سریع" یکی از محبوب‌ترین ترانه‌های او
متن بسیار جالبی دارد.
این هم چند کلیپ (
+ و+ و+) و فایل صوتی (نفتی، هسته‌ای) از تریسی چاپمن.
حالا اگر گفتید مرد است یا زن؟
این ترانه‌ها را به افلاطون تقدیم می‌کنم چون خودش خواهش کرده‌است.

شبات شالوم

آخ کمرم!!

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Wednesday, April 04, 2007
تپلی

ترجمۀ داستان کوتاه تپلی نوشتۀ نویسندۀ باحال اسرائیلی اتگار کرت را که قبلاً هم داستانی از او پست کرده بودم را بخوانید و نظرخواهی را فراموش نکنید.
تپلى
جا خوردم؟ البته كه جا خوردم. فکرشو بکن، تو با يه دختر مي رى بيرون . قرار اول، قراردوم، اين ور رستوران، اون ور سينما و هميشه در طى روز. بعد شروع مى كنين با هم خوابيدن، رابطهء جنسى تون حرف نداره، احساس هم كم كم از راه مى رسه. اون وقت يه روز دختره گريه كنون مي‌آد سراغت و تو بغلش مى كنى، آرومش مى كنى، بهت مى گه كه ديگه اينجورى نمى تونه ادامه بده، كه يه رازى داره، نه يه راز الكى بلکه يه چيز تاريك، يه نفرين، يه چيزى كه هميشه مى خواسته بهت بگه ولى جرأتشو نداشته. همين چيز، مثل دو تُن بار رو دوشش سنگينى مى كنه. حتماً بايد بهت بگه، ولى مى دونه كه وقتى رازشو فاش كنه، ولش مى كنى، حقم دارى ولش کنی. درست بعد از اين حرف دوباره می زنه زيرگريه. تو ميگى : "من ولت نمى كنم باور كن، من دوستت دارم ." شايد تو ظاهراً كمى آشفته به نظر بياى، ولى واقعاً آشفته نيستى، اگرم باشى بيشتر به خاطر گريه هاشه، تا به خاطر رازش. تجربه بهت ياد داده كه اكثر رازهايى كه هر دفعه باعث داغون شدن زن ها مى شه، چيزى بيشتر از خوابيدن با حيوانات، با افراد خانواده يا با كسى كه بابتش بهشون پول داده نيست. هميشه زن ها آخر سر ميگن : "من يه فاحشه ام ." و تو بغلشون مى كنى و مي‌گى : "نه تو نيستى، تو نيستى. "يا اگه بازم به گريه ادامه بدن ميگى: "هيسسسسسسسسس .... "
دختره اصرار مى كنه: "واقعا چيز خيلى وحشتناكيه ." انگار، آرامش تو رو كه انقدرسعى مى‌كنى ازش پنهون كنى حس كرده. تو بهش مى گى: "وقتى تو دلت مي‌گى شايد به نظرت وحشت‌ناك بياد، ولى اين به خاطر برگشت صداست، همون لحظه اى كه بريزيش بيرون مى‌بينى كه به اون بدى ها هم كه فكر مى كردى نيست." و اون تقريباً حرفتو باور مى كنه، مكثى مى كنه و مى گه: "اگه بهت بگم كه من شب ها تبديل به يه مرد چاق و پشمالو و بدون گردن، با يه انگشتر طلا روى انگشت كوچيكم مى شم، بازم منو دوست خواهى داشت؟" و تو جواب مى دى:"مسلّمه." چون چى ديگه مى تونى بگى؟ بگی نه؟ اون فقط داره امتحانت مى‌کنه ببينه واقعا بى قيد و شرط دوستش دارى، و تو هميشه از اين جور امتحان ها سر بلند بيرون ‏اومدى .
جداً وقتى اينو بهش مى گى، مثل موم نرم مى شه و با هم وسط سالن مى خوابين. بعدش همين جورى تو بغل هم مى مونين، اون گريه مى كنه، چون سبك شده ، تو هم گريه مى كنى ولى نمى دونى چرا!
و اون اين بار مثل هميشه پا نمى شه بره خونه. شبو پيش تو مى مونه. تو توى رخت‌خواب بيدار مى مونى، به هيكل قشنگش نگاه مى كنى، به غروب آفتاب، به ماه كه معلوم نيست يه دفعه از كجا پيداش شده، و به نور نقره اى كه تنشو لمس مى‏كنه و موهاشو كه روى پشتش افتاده نوازش مى كنى .
در عرض كمتر از پنج دقيقه كنار خودت روى تخت يه مرد تپل و قد كوتاه پيدا مى كنى. مرده از جاش بلند مى شه، بهت لبخند مى زنه و نيمه خجل لباس مى پوشه.
اون از اطاق می ره بيرون و تو بهت زده پشت سرش راه مى افتى. الان توى سالنه و داره با انگشت هاى تپلش با كنترل تلويزيون بازى مى كنه ، داره برنامه هاى ورزشى مى‏بينه. فوتبال جام باشگاه‌هاى اروپا. وقتى بازيكن ها اشتباه مى كنن فحش رکيک مى ده، وقتى گل مى زنن بلند مى شه و داد مى زنه: گللللللللللل. بعد از بازى بهت مى گه كه چقدر دهنش خشك شده و شكمش خاليه. هوس يه سيخ جوجه كباب كرده، ولى به بَرّه هم حاضره اكتفا كنه. تو باهاش سوار ماشين مى شى و مى بريش يه رستوران كه خودش خوب مى شناسه. اين وضعيت جديد آزارت مى ده، ولى واقعاً نمى دونى چه كار بايد بكنى، مركز تصميم گيريت فلج شده. وقتى وارد اتوبان مى شين دستت مثل روبات دنده عوض مى كنه، و اون روى صندلى بغل دستت مى شينه و با انگشتر طلاش روى داشبرد رنگ مى گيره. سر چهار راه پنجره رو مى كشه پايين، بهت يه چشمك مى زنه و به طرف دختر سربازى كه منتظر ماشين وايساده داد مى زنه: "جيگر، مى خواى مثل بز اون عقب بارت بزنيم ؟"
بعدش توى رستوران، تو اونقدر باهاش كباب مى خورى كه شكمت باد مى كنه، و اون از هر لقمه اش لذت مى بره و مثل بچه ها مى خنده. تو تموم مدت به خودت مى گى اين فقط يه خوابه، درسته كه خواب عجيبيه، ولى از اون هاييه كه زود تموم ميشه.
توى راه ازش مى پرسى كجا مى خواد پياده بشه و اون خودشو به كوچهء على چپ مى زنه، ولى خيلى بيچاره و بى پناه به نظر مياد. بالاخره مجبور مى شى با خودت ببريش خونه . ساعت تقريبا سه بعد از نصف شبه، بهش مى گى من می رم بخوابم، و اون برات دست تكون مى ده و به كانال FASHION TV خيره مى شه. صبح خسته و كوفته با كمى دل درد ازخواب پا ميشى و دختره تو سالن هنوز داره چرت مى زنه. ولى تا تو دوش مى گيرى، از جاش بلند شده . اون با احساس گناه بغلت مى كنه و تو خجل تر از اونى كه بتونى چيزى بگى .
زمان مى گذره و شما هنوز با هم هستين . روابط جنسيتون هر روز بهتر و بهتر می شه، اون ديگه جوون نيست، تو هم همين‌طور، و يه دفعه مى بينى كه دارى راجع به بچه حرف مي‌زنى.
شب ها تو و تپلى با هم می رين خوشگذرونى ، جورى كه به عمرت انقدر خوش نگذروندى . اون تو رو می بره رستوران ها و كاباره هايى كه قبلاً حتى اسمشونم نشنيدى، شما با هم روى ميزها می رقصين، بشقاب مى شكنين و جورى كيف مى كنين ، كه انگار فردايى نيست. طرف خيلى آدم با حاليه، فقط يه كمى بد دهنه، مخصوصاً با زن ها. بعضى وقت ها يه چيزهايى بهشون ميندازه كه دلت مى خواد آب بشى برى تو زمين . ولى جدا از اين، باهاش بودن جداً كيف داره. قبل از آشنايى با اون، علاقه اى به فوتبال نداشتى، ولى حالا همه تيم ها رو مى‌شناسى. هر وقت تيم مورد علاقه‌تون برنده می شه، حس مى كنى انگار يكى از آرزوهات برآورده شده. اين احساس فوق العاده ايه، مخصوصاً براى كسى مثل تو كه اكثر وقت ها خودشم نمی دونه چى مى‏خواد. همين جورى هر شب، خسته و كوفته كنار تپلى جلوى بازی هاى ليگ آرژانتين به خواب می رى و صبح ها دوباره كنار زنى خوشگل و باگذشت، كه اونم رو بى اندازه دوست دارى، بيدار مى شى .


Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Tuesday, April 03, 2007
جادۀ ابریشم
جادۀ ابریشم - کیتارو
امروز متوجه شدم که کیتارو در حقیقت اسم یک شخصیت کارتونی بوده که بر و بکس روی ماسانوری تاکاهاشی گذاشته اند و همین طور تا امروز رویش مانده است. امیدوارم این اسم هایی که من روی دوستانم می گذارم هم روزی به دردشان بخورد. از قرار اولین بار دنیا با او در حوالی سال 1982 از طریق همین موزیک متن سریال محشر جادۀ ابریشم ساختۀ تلویزیون ملی ژاپن آشنا شده که در ایران هم آن را بارها دیده ایم.

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin
Sunday, April 01, 2007
در دل و جگر طبیعت
باورم نمی‌شود که به همین زودی یک سال گذشته و فردا شب دوباره باید سر سفرۀ عید پسح بنشینیم و یادی از اجداد در به درمان کنیم که چگونه از مصر خارج شدند و در بیابان چه‌ها دیدند و چه‌ها کردند و چه بلاهایی سر پیامبرشان آوردند بعد هم یک هفته نان فطیر بخوریم تا قدر عافیت دست‌مان بیاید.
این‌جا مدرسه ها از یک‌شنبۀ پیش تعطیل‌اَند که خودش بلایی‌ست آسمانی برای پدر و مادرهای شاغل که باید فکر سرگرم کردن بچه‌ها باشند طوری که نه سیخ بسوزد نه کباب، این روزها پدر و مادر بزرگ‌ها دو سه شیفته کار می‌کنند. بازار خرید کادو و تغییر و تعویض اسباب منزل هم به راه است، عید دیدنی و تبریک گفتن و خانه تکانی بی‌رحمانه و مسافرت و فرار به خارج از کشور از سرگرمی های این عید است که
برای ما ایرانی‌ها غریبه نیست. هوا چنان که باید و شاید بهاری‌ست و گل‌های زرد وحشی تپه‌ها و زمین‌های بزرگ و کوچک بایر را فرش کرده‌اند. آن هایی که مثل من به مسافرت‌های طولانی نمی‌روند معمولاً هر روز گوشه‌ای از دل طبیعت را برای گشت و گذار انتخاب می‌کنند که در سرزمینی که از بالا تا پائینش را می‌شود در کمتر از ده ساعت طی کرد کار مشکلی نیست. بی‌چاره طبیعت که با آن همه زباله که در دلش جا می‌گذارند دل و دماغی برایش نمی‌ماند.
عکس بالا را دیروز از گردش‌گاه ساحلی شهرمان گرفته‌ام پیش از آن که توریست‌ها از راه برسند و جایی برای خودمان نماند.
در سایۀ ایزد تبارک، عید پسح بر اهلش مبارک، سیزده به درتان هم سبز و خرم .

Labels:

مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

View My Stats