قطعۀ بالا اجرای بخشی از اتللوست توسط نوذر آزادی و دیانا. فکر می کنم از زمان پخش این برنامه اسم شکسپیر شده ویلیام فرفره.
این روزها سرگرمی من شده دیدن تئاترهای ارحام صدر. آدم نمیتواند این تئاترها را ببیند و لهجۀ اصفهانی پیدا نکند. تصمیم دارم چند قطعه از کارهایش را روی یوتوب بگذارم، ظاهراً اصفهانیها حیفشان میآید از این کارها بکنند.
کلیپ بالا جوانی اسرائیلی را نشان میدهد که با تی شرتی که روی آن به زبان عبری نوشته شده در یک شهر مذهبی ایران قدم میزند تا این که....
این آگهی که حدود دو سال پیش مدتی در شبکههای تلویزیونی اینجا پخش میشد مربوط به یک شرکت بزرگ خدمات اینترنتی است.
نوشتۀ پایانی آن میگوید:
در زندگی عادی هنوز غیرممکن است ولی در اینترنت این نوع ارتباطات هر روز ایجاد میشوند.
حالا بگذریم که ایران 50 سال پیش را نشان می دهد و عکس های رهبر روی دیوار هم لابد از ترس این که سفارت نداشتۀ اسرائیل را در تهران آتش بزنند خیالی انتخاب شده ولی اصل کار نیت است.
پ.ن. زیتون اسم این جوان را گذاشته حسین درخشان اسرائیلی!!
تا به حال این همه هنر و زیبایی یک جا سر یک صحنه دیده بودید؟
در ادامۀ بحث شیرین سوتی خوانی و شنوی من فکر می کنم سیما بینا می خواند:
عزیزم بهلولی ام بهلولی ام!! ای یعنی چه؟
ولی به نظر من شاه بیتش آن است که می گوید:
دعای صبح و شام من همینه
که یک مو از سر تو کم نگرده
برای کسانی که ریزش مو دارند دعا اِز این بِیتِر نیمی شِد!
دوست و آشنا از وقتی به یاد دارم مرا "کامی" صدا میکنند. تنها استثناء از این قاعده خانم والده است که وقتی از دستم عصبانی میشود، کامران صدایم میکند. از بخت بد من در فیلمهای وطنی تا سالها هر بچه سوسول مرفه بی دردی اسمش کامی بود و باور کنید این به اعتماد به نفس آدم چیزی اضافه نمیکند.
کامنتی که دیروز یکی از دوستان برایم نوشته بود اشاره به یک قسمت از سریال ایتالیا ایتالیای قاطبه داشت که برای هر کس که کامی صدایش میکنند خاطرهانگیز است. زمانی که این سریال پخش میشد و تا سالها بعد از آن(یعنی تا همین دیروز) هر کس کامیای میبیند دلش پر میکشد بگوید: "کامی چرا نمیآیی منزل ما با قلی سه چرخه بازی کنی؟" یا "کامی جان چرا نمیآیی عیدانه ات را بگیری؟ "
برای آن دو سه نفری که نمیدانند باید بگویم:
"ایتالیا ایتالیا" اسم سریال محبوبی بود که نوذر آزادی در نقش قاطبه در آن بازی میکرد. قاطبه یک شارلاتان و مدیر بنگاه شادمانی است و تحت پوشش کارچاق کنی همه جور کلاه سر مردم میگذارد. در این صحنه در حالی که سیم تلفنش قطع است به گوگوش زنگ میزند و از او میخواهد در عروسی کسی دو سه تا ترانه بخواند و کامی (کامبیز) اسم پسر گوگوش است.
تا به حال چنین اجرایی از ترانۀ "قشنگتر از پریا" دیدهبودید؟ عمراً. من اگر جای پریا بودم دو بال داشتم، دو تای دیگر قرض میکردم و میزدم به چاک. نمیدانم خانم خواننده کجایی است، احتمالاً تاجیک ولی در بعضی از قسمتها متن را واقعاً از آن خودش کرده، مخصوصاً آنجا که میگوید: خورشید که بخواد بالا بیاد روشو میشونم!
فکر میکنم منظور روش میشینم تا نتواند بلند شود باشد، بیچاره خورشید! شاید هم در زبان خودشان معنی دارد و من بیخودی گیر داده ام.
دیدن این کلیپ مرا به یاد سالهای دور انداخت.
اوایل آمدنم به اسرائیل، این توفیق اجباری نصیبم شد که چند ماهی اول در یک بیمارستان و بعد در یک مرکز توانبخشی بزرگ بستری شوم. تجربۀ خیلی خوبی بود، هم برای یاد گرفتن زبان و هم برای آشنا شدن با فرهنگ و آداب و رسوم مردم این کشور. در این مرکز توانبخشی با پسری بیست و دو سه ساله آشنا شدم که در بخش سوانح مغزی بستری بود، از یک خانوادۀ ایرانی بود ولی متولد اینجا. طفلک تصادف شدیدی کردهبود که در آن بین بقیۀ چیزها نامزد و بخشی از حافظهاش را از دست دادهبود. چون میدانست من غریبم، عشق ایرانیدوستیاش گل کردهبود و عصرها به بخش من میآمد. فارسی را خیلی به سختی حرف میزد ولی عاشق معین بود. وقتی میخواست ترانههایش را بخواند چشمهایش را میبست و با احساس ولی غلط غلوط میخواند مثلاً میخواند:
بازوانت را به مستی حلقه کن گر بردنم (به جای بر گردنم!)
ولی انقدر با عشق میخواند که آدم باور میکرد درستش باید همین باشد. یادش به خیر، خوشبختانه سلامتیاش را دوباره به دست آورد و ازدواج کرد.
این طفلک که زبان دومش بود و عذرش برای غلط خواندن موجه بود ولی خیلیها هستند که ترانههای زبان مادریشان را هم همینطور کترهای میخوانند. حتماً با سایتهایی مثل این که به زبانهای مختلف دربارۀ متون غلط ترانهها هست آشنا هستید، تا به حال فارسیاش را ندیدهام.
مادر یکی از دوستانم که ماشاالله صدایی خیلی قوی هم دارد، در زمینۀ سوتی دادن شاهکار بود. یادم میآید ترانۀ سنگ خارای مرضیه را که میگوید:
یک چنین آتش به جان مصلحت باشد همان
با عشق خود تنها شود تنها بسوزد
این طوری میخواند:
یک چنین آتشفشان، مردم از دامت رها
ای بیوفا، ایبی جفا افتادم از پا!!!
از این جالبتر ترانۀ دختر قوچانی بود که اصل آن هست:
آفتاب لب بوم نور افشونه، سماور جوشه
یارم تنگ طلا دوش گرفته، غمزه میفروشه
خیلی جدی این طوری میخواند:
آفتاب لب بوم نور افشونه، سماور جوشه
یارم کُنج خلا دوش گرفته، غمزه میفروشه!
شما هم اگر از این سوتیها میشناسید ما را هم در شادی خود شریک کنید!
پ.ن. به نظرم معما حل شد، پرچم بالای صفحه پرچم آذربایجان است!
دیروز اینجا روز بازگشایی مدارس بود، داشتم از خیابان رد میشدم، پشت چراغ قرمز دختر کوچولویی با مادرش ایستادهبود. خانمی که ظاهراً آشنایشان بود از راه رسید و بعد از سلام و علیک از دخترک پرسید: "خُب خانمی مدرسه چه طور بود؟" دخترک هم نه گذاشت و نه برداشت، برگشت گفت: "میخواستی چه طور باشه؟ هر کی از راه میرسه از من همین سئوالو میپرسه! بابا ولم کنین!"
این از نوع جوابهایی بود که وقتی بچه بودم (شاید هنوز) گاهی دلم میخواست بدهم ولی جرأتش را نداشتم. به همین خاطر وقتی بچهها دور و برم هستند ترجیح میدهم ساکت بنشینم و با سئوالهای تکراری که دانستن یا ندانستن جوابشان برایم فرقی نمیکند آزارشان ندهم. به من چه که این بچه مامانش را بیشتر دوست دارد یا باباش را یا تازه چه شعری در مهد کودک یاد گرفته! اگر خودش زمانی داوطلبانه خواست برایم هنرنمایی کند نوکرش هم هستم، ولی از کسی به زور حرف و هنر بیرون کشیدن کار من یکی نیست.
همین چند روز پیش یکی از آشناها که پسری دو سه ساله دارد از امریکا تلفن کردهبود، پسرک خیلی شیرین است و مادرش برای آن که مرا ایمپرس کند از او خواست که پشت تلفن برایم هنر نمایی کند. در قسمت اول برنامه شعر خیلی خیلی طولانیای را که تازه یاد گرفته بود برایم خواند که یک کلمهاش را هم نفهمیدم، ولی برای حفظ آبرو کلی به به و چَه چَه کردم. بعد مادر که کلی اکسایتد شده بود از قند عسلش پرسید: "خُب سهیل جون(اسم مستعار) واسه عمو تعریف کن تو کیندرگاردن چه کا ر میکنی؟" سهیل جون هم با کمال صداقت جواب داد: "بچهها رو میزنم." آخ که چه لحظۀ شیرینی بود!
ترانۀ چیکیتیتا (دختر کوچولو) را که شاهکار گروه اَبا است به دختری تقدیم میکنم که از اساتید بیرحمش در کشوری دور نمرۀ قبولی نگرفته و به همین خاطر این روزها سخت غمگین است.
این ترانه در سال 1979 در جشن یونیسف اجرا شده، من که هر وقت آن را میشنوم اشک در چشمانم جمع میشود، شما چطور؟
برای دوستانی که اینترنت کم بضاعت دارند:
امروز دلم بدجوری هوای ترانههای فرانسوی میکرد. گفتم حالا که این طور است بگذار گل سرسبدشان را انتخاب کنم. خواننده ای که آدم وقتی ترانه هایش را می شنود بی اختیار صدای ققققققققق از نهادش برمی خیزد.
ادیت پیاف (۱۹۱۵-۱۹۶۳) تصنیفخوان فرانسوی و از چهرههای شاخص این کشور در دهههای ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ بود. دو آهنگ «زندگی مانند گل سرخ» و «هیچ پشیمان نیستم» او هنوز خوانده و نواخته میشود.
ادیت پیاف که نام اصلی او «ادیت جوواننا گاسیون» بود از پدری فرانسوی و مادری ایتالیائی در پاریس زاده شد. مادرش در کافهها میخواند و پدرش آکروبات بود. مادرش در کودکی او را رها کرد و ادیت نزد مادربزرگ پدری خود بزرگ شد که روسپیخانهای را در نرماندی اداره میکرد. ادیت از سهسالگی تا هفتسالگی کور بود و شایع است که بعد از اینکه روسپیان به زیارت ترزمقدس در لیزیو رفتند بینا شد. مدتی با پدر دائمالخمرش زندگی کرد و در شانزدهسالگی از او جدا شد تا در کوچهها بخواند. در ۱۹۳۵ یک کابارهدار پاریس او را به کار گرفت و به خاطر هیکل کوچکش نام گنجشک کوچولو (La Môme Piaf) را براو نهاد. نام پیاف تا آخر عمر بر او ماند. او در این کاباره با برخی مشاهیر پاریس آشنا شد. در ۱۹۴۰ ژان کوکتو نمایشنامه «زیبای بیخیال» را برای او نوشت. در این دوره او با موریس شوالیه آشنا شد. شعر بسیاری از آهنگهایش را خود میسرود و حتی در آهنگسازی نیز با آهنگسازانش همکاری میکرد(ادامه اش را اینجا بخوانید...)
این ترانه های زیبا را برایتان انتخاب کرده ام و تعدادی کلیپ + و + و + و +و + که امیدوارم مقبول بیافتد.
علاقه مندان می توانند ترجمۀ تعداد زیادی از ترانه های پیاف به زبان انگلیسی را اینجا پیدا کنند.
شبات شالوم